خلاصه ماشینی:
"گاهی میگویند:منظور انتقامجوئی از قریش بود،زیرا پیامبر و یاران او بیاد شکنجه ها و آزارهای مکیان میافتند،حس انتقامجوئی و غرور ملی آنها بیدار میشد،تصمیم میگرفتند که شمشیری بکشند و انتقامی بگیرند و خونی بریزند این نظر از جهت سستی و بیپایگی کمتر از اولی نیست،زیرا شواهد فراوان و زندهای در متون تاریخ است که این نظر را تکذیب میکند،و آشکارا میرساند که هرگز هدف اساسی از اعزام این دستهها جنگ و نبرد،خونریزی و انتقامجوئی نبوده است،اینک دلائل بطلان این نظریه را از نظر خوانندگان گرامی میگذرانیم: الف-هرگاه نظر پیامبر از اعزام این دستهها جنگ و نبرد بود،در اینصورت لازم بود بر تعداد افراد اعزامی بیافزاید و سپاهی مجهز و آماده روانه کرانههای دریا بنماید در صورتیکه حمزة- ابن عبد المطلب را با سی نفر،و عبیدة بن حارث را با شصت نفر،و سعد بن ابی وقاس را با نفرات ناچیزی برای مأموریت اعزام نمود،و نیروهای قریش که برای محافظت و پاسبانی کاروان گمارده شده بودند،چند برابر اینها بودند،زیرا حمزة با سیصد نفر،و«عبیده»با دویست نفر از قریش روبرو شدند،بالاخص هنگامیکه خبر پیمان بستن مسلمانان با قبائل بگوش«قریش»رسید،آنان بر تعداد پاسبانان کاروان افزودند،وانگهی هرگاه فرماندهان مأمور بر جنگ و نبرد بودند، چرا قطره خونی در اکثر این اعزامیها از بینی کسی ریخته نشد،و با وساطت«مجدی بن عمرو» هردو طرف از هم فاصله گرفتند؟ ب:نامه ایکه رسولخدا بدست«عبد الله بن جحش»داد،گواه زنده بر این است که هرگز هدف نبرد نبوده است زیرا در آن نامه چنین نوشته شده بود،:«در سرزمین نخله که میان مکه و طائف است فرود آی و در آنجا در انتظار قریش بنشین و از اوضاع آنها ما را مطلع ساز»این نامه آشکارا میرساند که هرگز«عبد الله»مأمریتی برای جنگ نداشته،و فقط مأمور اکتشاف و کسب اطلاعات بوده است و علت نبرد آنها در نخله و کشتن عمرو خضرمی نتیجه شورای جنگی خود آنها بوده است -و لذا-هنگامیکه پیامبر از خونریزی آنان آگاه گردید،ویرا توبیخ و مذمت کرد و فرمود: من دستور نبرد و جنگ نداده بودم."