خلاصه ماشینی:
"»(ص 63) نویسنده به علت آنکه خود را در تنگنای استفاده از کلیشههای قبلی انداخته است،مجبور میشود تا آخر رمان،بیشترداشتههایش را حول تناقضات و موقعیتهای ظاهرا عجیب شکل دهد تا بلکه رمانش گیرا و جذاب به نظر برسد،اما چوناین تناقضات،به اقتضای قرینههای مشابه آنها قبلا رونمایی شده،دیگر جا و محلی در داستان ندارند و خواننده را بیزارمیکنند و در این میان حتی تأکیدات و تلقینهای عمدی نویسنده،مبنی بر جدی بودن چنین قضایایی هم،کاری از پیشنمیبرد؛خودش هم نهایتا از زبان قهرمان داستانش به طور تلویحی به غیر جدی و اغراقآمیز بودن آن اشاره میکند: خیلیها هر سال بیدلیل ناپدید میشوند.
توسل به این طرح دوم نشان میدهد که او اساسا طبق همان موضوع اولیه که در علاقهی جرج به جنگ وچگونگی وقوع آن خلاصه میشود،این طرح ثانویهی انضمامی را در نظر گرفته است،اما باید اذعان داشت که اینطرح دوم،عمدی و تا حدی باورپذیر از کار درآمده و حتی از اهمیت موضوع محوری رمان کاسته است و چندان هم ازجذابیت و گیرایی داستانی برخوردار نیست.
این خود نویسنده است که قالب کاراکترهای دیگر و کاراکتر اصلی که همزمان راوی هم هست،یکطرح داستانی غیرواقعی را به مخاطب ارایه میدهد،اما اگر او حتی در قالب همین تعریف هم میتوانست داستانی گیراو باورپذیر ارایه کند و در آن غایتمندیهایی هم به طور غیر مستقیم قابل دریافت بود،در آن صورت ایرادی نداشت،ولی رمان«آلونک»اثر رابرت سوئیندلز،به تدریج که طولانیتر میشود،ذهن و عواطف مخاطب را بیشتر پس میزند."