خلاصه ماشینی:
"پس ما به این فرض که جهان-به رغم نمودهاو تجلیهای خود-تحت حاکمیت اخلاق است(یعنی سعادتدر بلندمدت،با ارزش تناسب دارد)نیاز داریم بدین منظور کهاز تضاد و تناقض عقل عملی و این نتیجهگیری که به کمالرسیدن سرشت بشری اصلا نمیتواند یک هدف باشد،اجتنابکنیم.
میچل ادعا میکند که دیدگاههایسکولار در جهان معاصر،بدون یک مبنای متافیزیکی،به کارخواهند رفت بدین منظور که فرامین اخلاقی را به مثابه نتیۀانتخاب فردی یا اجتماعی در نظر گیرند و این امر با برساختنیک مبنای مطلق برای آنها ناسازگار خواهد بود.
به نظر میرسد که سخن مکی در واقع برهان کارکردمورد نظر ارسطو را از این جهت در نظر میگیرد که نشانمیدهد تنها اگر ماهیت بشر دارای یک کارکرد خاص باشد،آنگاه دارای یک خیر خاص نیز خواهد بود،و تنها این کارکرد راخواهد داشت اگر هدف نا-انسانی وجود داشته باشد که چنین وچنان شیوههای زندگی را مقرر کند که در نهایت برای همگیما رضایتبخش باشد(و به همین ترتیب جهان را شکلبخشد).
اگرخیر و خوبی خاص و ویژهای برای انسانها وجود داشته باشدصرفا به این خاطر که شکل خاصی از فعالیت وجود دارد کهانسانی نامیده میشود،و اگر مفهوم اصلی خیر که ما در اخلاقبدان نیازمندیم،یکی از ارزشهایی باشد که عقل میتواند آنرا درک کند و نیاز به تایید عینی دارد،آنگاه ما دستکم اخلاقفضیلت محور را در فصل 6 به شیوهای ارائه کردیم که به طوربیواسطه به نظریۀ خلقت وابسته نیست.
اگر نظریهپرداز سکولار مجاز باشد تا از مفاهیم حقیقتو عقل به طور کلی استفاده کند،آنگاه تنها دلایلی که نیازاخلاق را به یک مبنای نظری بسطیافته نشان میدهند،ازحیث معرفتشناختی قابل پذیرش هستند و دلایلی که نشانمیدهند نظریۀ سکولار به کار نمیآید،میتوانند ثابت کنندکه اخلاق سکولار از حیث معرفتشناختی نادرست است."