چکیده:
پس از یک دوره کشمکش روسیه و غرب، اکنون شواهد تازهای از رویارویی آمریکا و چین نمایان شده است. چین بهعنوان پرجمعیتترین کشور جهان با داشتن بالاترین نرخ رشد اقتصادی در سطح نظام بینالمللی، از جمله کشورهایی است که قدرت هژمونی ایالات متحده آمریکا را برنمیتابد، لکن قصد رویارویی مستقیم با آن کشور را نیز ندارد، بلکه سعی میکند با افزایش هزینههای رهبری ایالات متحده آمریکا در سطح نظام بینالمللی، بدون رویارویی مستقیم، به کسب جایگاه خود در سطح نظام بینالمللی بپردازد. یکی از این ابزارها سازمان همکاری شانگهای است که در واقع یک موازنه نرم در برابر هژمونی ایالات متحده آمریکا در عرصه نظام بینالمللی است. آنچه که در این نوشتار به آن توجه خواهد شد، رویکرد چین و آمریکا به سازمان همکاری شانگهای و تقابل این دو کشور در چارچوب این سازمان براساس نظریه موازنه قوای نرم است.
Following a period of conflict between Russia and the West، new signs of confrontation between the United States and China are observed. China As the most populous country in the world with the highest rate of economic growth at international level، China neither stands the hegemonic power of the United States nor has the intention of direct confrontation with it. In effect، China seeks to find a better status in international arena by raising the costs of the United States leadership at international level. Meanwhile the Shanghai Cooperation Organization (SCO) which is actually a soft balancing against the hegemony of the United States in international arena is used as a tool. This article sheds light on the policies of China and the United States on SCO as well as confrontation between these two countries within the framework of “balance of soft power theory”.
خلاصه ماشینی:
این خود باعث شده تا چین به شکلی جدیتر به همکاری نهادمند با کشورهای همسایه در قالب سازمان همکاری شانگهای بپردازد و با هماهنگی روسیه بهنوعی در برابر نفوذ روزافزون ایالات متحده ایجاد موازنه کند.
با توجه به رویکردهای بالا، تجدید روابط روسیه و چین و توسعه سازمان همکاری شانگهای بهعنوان یک اتحاد استوار نهادینه شده علیه ایالات متحده را در قالب نظریه موازنه قوای نرم میتوان تحلیل کرد.
در حالیکه آمریکا موضوع اسلامگرایی را در سطح رویکرد مهمترین تهدید علیه هژمونی لیبرال دموکراسی تلقی میکند و در سطح عملکرد از راه ایجاد پیوند میان تروریسم و جریان اسلامگرایی، این موضوع را بهانهای برای تحقق هدفهای هژمونیک خود قرار داده است، کشورهای عضو سازمان همکاری شانگهای به موضوع تروریسم یا جریان اسلامگرای افراطی فقط از نظر امنیت داخلی نگاه میکنند.
بهویژه حضور آمریکا در منطقه آسیای مرکزی را مخالف با امنیت نظامی و منافع اقتصادی خود میداند، بنابراین تلاش میکند با تقویت هر چه بیشتر سازمان شانگهای از آن بهعنوان یک اهرم قدرت استفاده کند(اخوان کاظمی، 1385، صص 121-93).
در یک جمعبندی کلی باید گفت، سیاست چین در بنیانگذاری سازمان همکاری شانگهای تابع عوامل زیر است: 1- حمایت از استقلال و تمامیت ارضی، توسعه اقتصادی و سیاسی و مخالفت با سلطه کشورهای دیگر در منطقه، 2- توسعه روابط براساس مفاهیم نوین امنیتی با رویکرد تأمین منافع دوجانبه، 3- حلوفصل مشکلات ارضی و خلع سلاح در مرزها، 4- تلاش مشترک با روسیه برای مقابله با تروریسم، تجزیهطلبی، افراطگرایی و قاچاق مواد مخدر و اسلحه در منطقه بهویژه در ارتباط با مسلمانان سین کیانگ، 5- کمک برای حل مشکلات قومی و منطقهای، 6- کمک به اعلام آسیای مرکزی بهعنوان منطقهای بدون سلاح هستهای، 7 Talk Shop Hu Jin Tao Yang - تحکیم همکاری بهویژه در زمینه انرژی و حملونقل، 8- ارتقای همکاریهای فرهنگی و گردشگری، 9- توازن در برابر ایالات متحده آمریکا(در واقع استفاده از سازمان شانگهای بهعنوان یک اهرم قدرت در برابر آمریکا).