چکیده:
در مقاله حاضر لئو لوونت هال به مرور کارهای قبلی خود در زمینه جامعه شناسی ادبیات می پردازد. این مقاله به لحاظ روشن کردن دیدگاه یکی از اعضای برجسته مکتب فرانکفورت در باره نظریه انتقادی و کاربرد آن در جامعه شناسی ادبیات حائز اهمیت است. نویسنده با اشاره به گروه های منزوی و در حاشیه، مانند فقیران بزهکاران، کولی ها و زنان، می کوشد نشان دهد که از نظر او ادبیات هم پیمان با نظریه انتقادی پژواک صدای محرومان و رانده شدگان جامعه است. به باور وی نظام سرمایه داری نوپدید با توسل به فرهنگ توده ای سعی می کند ادبیات را به صورت کالایی مصرفی درآورد و آن را چون ابزاری برای نظارت اجتماعی به کار برد.
خلاصه ماشینی:
این مقاله به لحاظ روشن کردن دیدگاه یکی از اعضای برجستۀ مکتب فرانکفورت دربارۀ نظریۀ انتقادی و کاربرد آن در جامعهشناسی ادبیات حائز اهمیت است.
به باور وی نظام سرمایهداری نو پدید با توسل به فرهنگ تودهای سعی میکند ادبیات را به صورت کالایی مصرفی درآورد و آن را چون ابزاری برای نظارت اجتماعی به کار برد.
در نخستین شمارۀ نشریۀ پژوهشهای اجتماعی{P1P}-یعنی تنها شمارهای که توانستیم پیش از آنکه آلمان در شب هیتلر فرو رود منتشر کنیم-به مفهوم نظریۀ انتقادی اشاره شده است: چشم اندازی متکی به نگرشی مشترک و انتقادی و بنیادی،که دربارۀ تمام پدیدههای فرهنگی کاربرد دارد بی آنکه هرگز ادعای نظام بودن داشته باشد.
هنگامی که به کارهای خود در زمینۀ تحلیل فرهنگ تودهای میاندیشم به راحتی می توانم واژۀ«ملال»را درک کنم،زیرا همین واژه است که راه را برای شناخت مهمترین عامل میگشاید: فلج شدن تخیل که تجربۀ هنری را ناممکن میکند و عنان کار را به دست نیروهای نظارتکننده میدهد.
پس از چندین سال معلوم شد که پژوهش در مورد استقبال ادبی ممکن است اهمیت اجتماعی-سیاسی داشته باشد،و آن زمانی بود که نگاه دقیقتری کردم به نقدهای منتشر شده دربارۀ کنوت هامسون،نویسندهای که من-سالها قبل از وقوع واقعه-پیشبینی کرده بودم که هوا خواه نازیها خواهد شد.
آنچه در اینجا کوشیدم بیان کنم شاید خلاصهای کامل از کارهای من در جامعهشناسی ادبیات نبود که فصلی است در خود زندگینامۀ روشنفکرانهای یحتمل بسیار بیپروا،خود زندگینامهای که،بههرحال-و من نابهجا فروتن نخواهم بود-در حاشیه بودن این حوزه را نادیده نمیگیرد.