چکیده:
<P> در معرفتشناسی معاصر نکته مهم و اساسی این است که معرفت تنها یک باور صادق نیست، بلکه باوری است که صادق موجه باشد. نویسنده نیز در این نوشتار با تمایز نهادن میان فهم و معرفت در صدد بیان این مصلب است که برای فهم یک گزاره باید دلیل صدق آن گزاره را نیز دانست. نویسنده در ادامه با به کارگیری رویکرد ابزارانگارانه هیومی نسبت به معرفت، به تبیین نظرگاه خاص افلاطونی و ارسطو و نقاط اشتراک و افتراق هر یک از این دو دیدگاه با نظرگاه هیوم میپردازد. او همچنین به پیروی از ریچر هر سه نوع عقلانیت - ادراکی، سنجشگرانه و عملی - را متکی بر هم میداند و بر آن است که باور موجه، باوری عقلانی است.</P><P> او در پایان نتیجه میگیرد که در باب عقلانیت آدمی یک مفهوم واحد وجود ندارد و انسان غیر از یک </P><P> هوش کامل صرف تواناییهای دیگری نیز دارد که در معرفتشناسی جدید باید به آنها توجه شود.</P>
خلاصه ماشینی:
"برای سهولت در امر مقایسه تفکر ارسطویی و افلاطونی در باب معرفت و حکمت عملی بهتر است دیدگاه آنها را در قیاس با شکستی که رویکرد هیومی(8) نسبت به این نظریهها داشته است، مورد بررسی قرار دهیم.
در حالی که هیوم را تنها کسی میدانند که یک نظریه ابزاری در باب عقلانیت ارائه نموده است، او در برخی موارد وجود یک مبنا برای نقد عقلانی برخی تمایلات را پذیرفته است؛ زیرا او معتقد است زمانی که احساسات مبتنی بر پیشفرضهای غلط هستند، میتوان آنها را نامعقول دانست.
البته این نوع رویکرد نسبت به پرسشهای موجود در باب توجیه تصمیمهایی که از راه استدلال عملی اتخاذ میشود، فرض میگیرد که عوامل جزمی تصمیمها دارای ارزش صدقاند؛ یعنی اعتقاداتی از این دست، و این که "من باید فعل الف را انجام دهم" ممکن است صادق یا کاذب باشند.
ممکن است کسی که قائل به یک نظریهی غیرادراکی است، این پیش فرض را انکار کند، اما باید توجه داشت که در این مسأله آن چه هست صرفا یک نظریه اخلاقی نیست، بلکه یک نظریهی عام و کلی در باب استدلال عملی و اندیشه است.
ممکن است ما به عنوان نتیجه چنین بررسیهایی دریابیم که آیا واقعا یک مفهوم واحد در باب عقلانیت آدمی وجود دارد، و یا این که مبانی که باورها، افعال و ارزشها به وسیله آن مورد داوری قرار میگیرند، این نتیجه را تأیید میکنند که انسان غیر از یک هوش کامل صرف، دارای تواناییهای دیگری نیز هست."