خلاصه ماشینی:
"بعد دیگر قضیه این است که مصرف،مبنای مناسبتر و به لحاظ روششناسی جامعتری برای تحلیل کنشهای اجتماعی به نظر میرسد؛چرا که در مقایسه با ساختارهای اجتماعی ناشی از تولید،دامنه بسیار وسیعتری دارد و همه افراد غیر شاغل را نیز دربر می گیرد،حتی آنهایی که جایگاهی در نظام تولیدی ندارند مانند زنانه خانهدار و جوانانی که هنوز وارد بازار کار نشدهاند )6991,divaD,yenehC( ،باومن،1384:294-289 و باکاک، 1381:2-1 و 74).
در نتیجه،کنشهای فردی کنشگران مورد توجه قرار گرفته و بر این امر تأکید میشود که هویتها دیگر چیزی نیستند که با تعلق به یک طبقه یا قومیت خاص به افراد اعطا شوند،بلکه باید آنها را خلاقانه ایجاد کرد و در این میان فرایندها بازاندیشی و الگوهای مصرف اهمیت کانونی مییابند.
مک دونالدی شدن،به زعم ریتزر، در مرحله اول به عنوان یکی الگوی آمریکایی که به سایر نقاط جهان تحمیل شده و به نوعی همگونی و یکدستسازی منجر گردیده است و در مرحله دوم بواسطه میزان بالای حسابگری و پیشبینیپذیری که به بستهبندی محصولات در اندازه،ابعاد و اشکال از پیش تعیین شده پرداخته و خلاقیت،خودانگیختگی و خودمختاری افراد را به حداقل میرساند،به نحوی روزافزون به سمت انفعال هرچه بیشتر مصرف کنندگان و همگون ساختن و پیشبینیپذیر ساختن الگوهای رفتاری آنها پیش میرود &niboF,nehoC;665:0002,groeG,reztrR 701,7002,luap,ydenneK( .
بنابراین در تحلیل نهایی میتوان گفت:رابطه متغیرهای میزان سرمایه اقتصادی،میزان سرمایه فرهنگی،میزان استفاده از رسانهها،سطح روحیه مصرفگرایی، نوع هویت و سطح مخالفت فرهنگی با الگوهای مصرف به لحاظ آماری معنیدار بوده و در نتیجه فرضیههای مرتبط با آنها تأیید میگردند."