چکیده:
ارسطو در مقایسه شعر و تاریخ، به رویکرد کلی هنر در برابر رویکرد جزئی تاریخ در واقعه نگاری اشاره میکند و شعر را از آنرو فلسفیتر قلمداد مینماید که واجد رویکرد عام و فلسفی است. شاعر از امر واقع و آنچه اتفاق افتاده عبور میکند و به آنچه وقوع آن «امکان» داشته میپردازد. استعداد و نبوغ شاعر، کشف استعداد و امکان اشیاء و پدیده هاست. هگل در نظام فلسفی و منطق دیالکتیکی خویش، هنر را بر وحدت دو مقوله عین و ذهن و میانجیگری آن استوار ساخته است. پدیدار تاریخی روح در صورتبندی اثر هنری، شناسایی جنبه «امکان» و «بالقوگی» پدیده هاست. تقلید از کنش خاص و امر جزئی در قالب پیرنگ نمایشی و نظام عملی، ارتقا به گزاره عام تراژدی است. فراروی آفرینش هنری، کشف امکانات شیء و حرکت از جانب جزئیت به کلیت و فرآوری اثر منحصر بفرد و جزئی هنری، حرکت از جانب کلیت به جزئیت و تجلی مرتبتی از روح در پدیده هنری است. آنچه هگل معلم متاخر فلسفه را پس از فاصله تاریخی دو هزار و اندی ساله در راستای ارسطو معلم متقدم قرار میدهد، توجه دقیق و موشکافانه به فرایند صورتبندی و شکل پذیری اثر هنری است. وقتی هگل به ما میگوید که هرگاه در برابر اثر هنری قرار میگیریم، گویا در برابر مرتبه یی از روح ایستاده ایم، یعنی در خوانش ارسطویی برابر جنبه یی از «امکان» ایستاده ایم که یک نبوغ هنری، پیش از این آن را از مرتبه بالقوگی به «فعلیت» ارتقا بخشیده است.
خلاصه ماشینی:
"2 اما هگل در بررسی روند تکاملی اندیشه هنر و تدقیق در سنت زیباشناسی کلاسیک آلمان،شیلر،را چند گام بیشتر در رسوخ به مفهوم زیبایی و شناخت راستین پدیده هنری شناسایی میکند:«خدمت بزرگ شیلر آن است که ذهنیت و تجرید تفکر کانت را گسست و جرئت کرد به فراسوی آن گام نهد و وحدت و آشتی را اندیشمندانه چون حقیقت درک کند و هنرمندانه بدان تحقق بخشد.
17 باوجود این میبایست خاطرنشان کرد که منظور از دانش فلسفی در اینجا همان حقایق کلی است که از تقلید کنش جزئی و خاص در قالب پیرنگ نمایشی برخاسته از نظام علی به گزاره عام تراژدی ارتقا یافته است،چرا که حقیقت هنری از منظر ارسطو با حقیقت منطقی و فلسفی متفاوت است.
سیر دیالکتیکی فکرت جنبه نامتناهی عام و کلیت خود را نفی میکند و به تناهی خاص و جزئیت درمیآید و در پی هر ایجاب،سلبی دیگر تا در نهایت فکرت به وجه انضمامی کامل دست مییابد(کلاسیک) مدارج ذهنیت در عینیت به مرتبه کمال و ارتقای صورت هنری دست مییابد و چنانکه منطق سلب و ایجاب هگل اقتضا میکند این سیر تا نفی صورت مادی اثر هنری نیز تداوم مییابد و روح مقامی دیگر چون دین و فلسفه را برای نیل به حقیقت جستجو میکند(رومانتیک و پایان هنر).
منطق سلب و ایجاب دیالکتیکی هگل در تداوم ضرورتهای تاریخی،صیرورتپذیری روح را تا مرحله وجه کامل انضمامی دنبال میکند و به وحدت و یگانگی با جسم و عینیت و سویه برون ذات سوق میدهد و هم آنچه ارسطو بعنوان مزیت فلسفی و روح کلی تقلید از«جزئی هنری»در نسبت با«جزئی تاریخی»مورد تأکید قرار میدهد."