چکیده:
با ورود سوفسطاییان به عرصه تفکر یونان، امکان معرفت تردیدآمیز گشت. با وجود این، افلاطون نخستین کسی بود که مباحث معرفت شناسی را به طور خاص بررسی کرد و به همین جهت او را به راستی می توان بانی معرفت شناسی نامید. از این دوران به بعد، اکثر فیلسوفان به بررسی معرفت و هستی شناسی ادراک پرداختند و این امر تا عصر جدید ادامه پیدا کرد، هرچند هیچ گاه معرفت شناسی به معنای خاص آن در این دوران هستی نیافت. در بین فیلسوفان مسلمان نیز همواره علم و نحوه تشکیل آن به بحث گذاشته می شد اما معرفت شناسی به معنای امروزی آن تا قبل از حکمت متعالیه دیده نشد. نویسندگان در این مقاله سعی خواهند داشت تاریخچه کاملی را از روند معرفت شناسی از یونان باستان تا ابتدای عصر جدید و از شروع فلسفه اسلامی (کندی) تا قبل از حکمت متعالیه بررسی کنند.
Entering Sophists into the Greek thought، the possibility of knowledge became dubious. However، Plato was the first one who specifically examines the epistemological issues so he can truly be called the founder of epistemology. From this period onwards، most philosophers have considered the epistemology and ontology perception. This has continued until the modern era، although it has never realization in its special meaning. The subject of knowledge has been discussed by Muslim philosophers، but epistemology in its todays meaning has not been seen before transcendental philosophy. The authors will attempt to consider a complete history of epistemology of ancient Greece to the early modern era and from the beginning of the Islamic philosophy till before transcendent philosophy.
خلاصه ماشینی:
"همچنین وی با هراکلیتوس همنظر است که متعلقات ادراک حسی، یعنی اشیای جزئی محسوس و فردی، همیشه در حال شدن و تغیرند، بنابراین متعلقات معرفت حقیقی قرار نمیگیرند، اما این نتیجه را نمیگیرد که متعلق معرفت حقیقی وجود ندارد بلکه این نتیجه را میگیرد که متعلق معرفت حقیقی باید ثابت و پایدار و شایستة آن باشد، آنسان که با تعریف واضح و علمی (کلی) دریافتنی شود (همان: 179).
بنابراین ارسطو معتقد است که برای علم به چیزی ابتدا باید علت آن چیز را معرفت از نظر افلاطون مراتب دارد که بالاترین آن همان معرفتی است که از عالم مثل حاصل میشود.
) ابن طفیل در کتاب حی بن یقظان که ظاهرا تنها اثر باقیمانده از ایشان است، ادراک و معرفت اهل نظر را با اهل ولایت متفاوت میداند؛ زیرا اهل نظر معرفت خود را از مجرای عالم طبیعت [حس و تجربه] به دست میآورند درحالی که معرفت اهل ولایت، ادراکی مابعدالطبیعی است که از ورای این عالم حاصل میآید و معرفتی است که در آن، اشیا عینا و با وضوح بیشتر در نزد آنان ظاهر میشود (ابوبکر بن طفیل، 1993: 19).
بعد از او فیلسوفان دیگر نیز در میان مباحث خود بحث شناخت و ادراک را مطرح کردهاند اما باید بگوییم که به طور کلی بحث معرفتشناسی به معنای امروزی آن در یونان باستان جایگاه چندانی نداشته است.
به عبارت دیگر، هیچ یک از آنان در باب امکان شناخت تردید نکردهاند و به همین جهت میتوان گفت که معرفتشناسی به معنای خاص آن، در بین فیلسوفان اسلامی جایگاهی نداشته و تنها هستیشناسی علم و نحوة وجود آن بررسی شده است."