چکیده:
این نوشته به بهانة شرح غزلی از غزلهای شاعر بلندآوازه و ستارة پرنور و درخشان آسمان ادب ایران ـ خواجه حافظ شیرازی ـ فراهم شد و حاصل مطالعه سالیانی دراز است. شاعر یک لاقبای قلندر در این غزل با ژرفاندیشی با خویشتن خویش از آفرینش رازناک هستی سخنگفته و در خلوت تنهایی و انزوای خود آشکارا حجابهای مادی را کنار زده و در سیر صعودی سلوک به اسراری پی برده و در قالب استعارات، غزل خود را پرداخته است.این غزل از غزلهای عرفانی محض خواجه است که به مفهوم آفرینش هستی در ازل اشاره نموده و مشکل آفرنیش را به رشتة عبارت ریخته و با مهارت و استادی، انسان را مظهر و جلوهگاه نور ذات حق و نمایندة هستی مطلق معرفی کرده است.
خلاصه ماشینی:
"از همین دیدگاه است که کاشانی گوید: همة موجودات، صور تجلیات اسماء الهی و مظاهر شئون اصلی و نسب علمیاند: عشق مطلق سر ز جیب غیر بیرون میکند وین همه چون و چرا را یاربی چون میکند خواه عشقش نام ده، خواهی عدم، خواهی وجود اوست، لیک افسانهها پیدا به افسون میکند بر شهود خود وجودش را چو جلوه میدهد خویشتن را بر جمال خویش مفتون میکند ظاهر و باطن به هم بنموده اندر پیش خلق نام ایشان ظاهرا لیلی و مجنون میکند لعل روحآمیز او، صدجان به یک دم میدهـد غمزة خونریز او هر لحظه صد خون میکند (همان) این که شاعر از واژة دوش و سحر برای رساندن مفهوم وجد حالی خود سخن میگوید، به یقین به دو مورد اشاره دارد؛ نخست به یمن دعای شب و وردسحری که در دیوان بدان اشاره کرده است، نظر داشته است که: هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود (حافظ، بیتا: غ 216) دیگر آن که مراد از سحر، درخشیدن و تلألؤ انوارحق است که در حدیث بدان اشاره رفته است «القی علیهم من نوره» (لاهیجی 1383: 35)، همچنانکه نور سپیدهدم موجب پیدا شدن موجوداتی میشود که در پردة ظلمت شب ظهور ندارند، اما تابش نور آنها را ظاهر میکند، همانگونه القای نور حق و تابش فروغ نور ذات سبب ظهور و پیدایش کون بوده است، و در آن مرتبه چیزی از ذات حق مکتوم نبوده و اگر به موجودی مکتوم نور نتابیده، در واقع از استعداد و قابلیت پذیرش نور تجلی ـ که مراد از آن نور سحری یا تجلی سحرگاهی نور ذات بوده است ـ بیبهره بوده است، پس منظور از عدم، اعیانی هستند که بالقوه امکان ظهور دارند، ولی بالفعل به ظهور نرسیدهاند."