خلاصه ماشینی:
"با این همه مارکسیستهای اواخر قرن نوزدهم تاکید مارکس بر مبنای مادی و اقتصادی زندگی اجتماعی را، چنانکه گفتیم،به معنایی عامیانه گرفتند،زیرا مارکس هیچگاه عالم ایدئولوژی و فلسفه و متافیزیک را به عنوان زواید واقعیت مادی و اقتصادی نفی نمیکرد بلکه به نظر او فلسفه و متافیزیک به نحوی نمادین و رؤیا گونه بیانگر واقعیت مادی و زندگی اقتصادی بود و بنا بر این نیاز به«تعبیر»داشت،به نظر مارکس،متافیزیک به نحوی ناخودآگاه و رؤیا گونه به امر واقعی و مادی نظر داشت،از همین رو فلسفه زدایی به نظر او کنار زدن لفافههای پندار گونه و افسون مانند فلسفی و متافیزیکی از پیکر واقعیت کار اجتماعی و مادی بود.
به عبارت دیگر،رابطه دیالتیکی ذهن و عین بیش از هر چیز در مورد پروتاریا آشکار میشود،زیرا سرمایهداری بخش پرولتاریایی جامعه را به نیروی کار و کالای اقتصادی صرف تقلیل داده است اما پرولتاریا میتواند از طریق کسب آگاهی طبقاتی خود را به عنوان کالا بشناسد و قوانین به اصطلاح طبیعی و تغییر ناپذیر اقتصاد را دریابد و ساخت سرمایهداری را متحول سازد.
24 اندیشههای اصلی لوکاچ در سه مفهوم کلی خلاصه میشود: 1)وحدت دیالتیکی عین و ذهن در جامعه؛ 2)امکان رفع از خود بیگانگی در تاریخ از طریق گسترش آگاهی پرولتاریایی؛ 3)مفهوم حقیقت به عنوان کلیتی هگلی که همواره در حال شدن است و در آینده به دست خواهد آمد.
27لیکن تعبیر هگلی مارکسیسم،گرچه چنانکه دیدهایم به اصطلاح مارکس تعبیری رؤیا گونه از واقعیت تاریخی به دست میداد(در مقابل مارکس که در پی عرضه تعبیری واقعی از رؤیای هگل بود)، بهرحال ثمراتی به بار آورد و اهمیت واقعی و پایدار اندیشهء لوکاچ را باید بیش از هر چیز دیگر در دستاوردهای روششناختی و فلسفی آن یافت که در اینجا به آن اشاره میکنیم."