خلاصه ماشینی:
"سوسیالیسم بادی نه تنها به عنوان عصر آزای بهمفهوم سیاسی و اجتماعی آن،بلکه همچنین در مفهوم فلسفی آن ادراکشود،به این معنی که تابعیت از ضرورتهای ساختاری به حکم ماتریالیسمتاریخی که خصلت جامعۀ ماقبل سوسیالیستی و نشان دهندۀ ازخود بیگانگی سراسری انسان است میباید جای خود را به آزادی وآگاهی در بازسازی سراسری جامعه بدهد.
به نظر آنها،آنچه در اتحدا شوروی اتفاق افتاده،اساسا مغایر با اصول اندیشۀسوسیالیستی کارل مارکس بوده،زیرا اولا به جای آن که دولت بر طبقنظر مارکس به سوی اضمحلال تدریجی پیش برود،اتحاد شوروی شاهدپیدایش یکی از بزرگترین دستگاههای دولت بوروکراتیک شده بود؛دوماین که به جای پیدایش نظام اقتصاد سوسیالیستی و مالکیت اجتماعیبر وسایل تولید،اقتصاد مالکیت دولتی و برنامه ریزی متمرکز در اتحادشوروی پدید آمده بود؛سوم این که اتحاد شوروی ایدئولوژی مارکسیسمرا به عنوان ایدئولوژی نوسازی،به منظور نوسازی جامعهای عقب ماندهبه کار گرفته بود،چنان که کشورهای رو به توسعۀ دیگر ایدئولوژیناسیونالیسم را به عنوان ایدئولوژی توسعۀ اقتصادی به کار گرفتند؛چهارم این که نظام توتالیتریانیسم استالینیستی که در اتحاد شوروی تسلطیافت شباهت آشکاری با نظام استبدادی و امپریالیستی روسیه تزاریداشت؛و پنجم این که در اتحاد شوروی شوراهای کارگری به زودیبوسیلۀ حزب سرکوب شدند و در عوض طبقۀ حاکمۀ جدیدی مرکب ازمدیران و فن سالاران بر جامعه استیلا یافت.
از ایندیدگاه،در شرایط نوین جهانی بهتر میتوان به تحلیل تضادهای درونیسرمایه داری و امپریالیسم بر حسب مقولات اندیشۀ مارکیستی پرداختزیرا مارکسیسم طرح یک جامعه خیالی نیست که باید بر واقعین موجودتحمیل شود بلکه شیوهای برای تحلیل علمی تاریخ و بویژه تاریخسرمایه داری است و اینک سرمایه داری بر طبق پیش بینی مارکس دراقصی نقاط عالم رخنه کرده و بازاری جهانی به وجود آورده و روندانباشت سرمایه در شکل انحصارات شرکتهای چند ملیتی به مدارجکاملا بی سابقهای رسیده است."