خلاصه ماشینی:
"ولی همین که سه و چهار سدۀ سیاه یا سدههای خشک و بیبرگوبار فرهنگی و تباهیسیاسی و اقتصادی را به یاد آوریم پیدایی دستهیی از مردان دلیر و مرد-مدوست را نیز با شگفتی پذیرا خواهیم شد،زیرا ثمره چهار صد سال تباهیو حضیض سیاسی،اقتصادی و اجتماعی و شکست و درهمریختهگیو واژگونی مفاهیم اخلاقی و انسانی جز پوچی و نامردمی و مردمگریزیو نابودی نهادهای روشن زندگی و همزیستی گروهی چه چیزی میتواندباشد؟بنابراین،وقتی که در همچو زمانه دراز و غمانگیز در کنارروشنفکران و روشنگرانی کمتر ار تعداد انگشتان،جوانمردانی بیشتراز تعداد انگشتان را درمیابیم،خود نکتهییست قابل توجه و سزاوارتجلیل و تکریم فراوان،همچنان باید افزود که امکانات تحلیل وبررسی برخی نکات و وجوه همگون دیگر،در کردار و رفتار کاکهها وعیاران وجود داشت که میتوانستیم در اینجا یاد کنیم،ولی بنابر ملحو-ظاتی از شرح و بیان آن صرفنظر کردیم و اکنون وقت آن رسیده استکه قصه کاکه قدیر و کاکه شیر را بر اساس روایت بابه غلام و یادداشتعبد الوحید را در سایه روشن آگاهی و معلومات خودم از کردار کاکهها،بارنویسی کنیم و خاطره این دو کاکه پرآوازه رازنده و گرامی بداریم.
هنگام مبارزه،از انواع سلاحها کار گرفتند،چندین ساعت پیهم تلاش کردند ولی به نتیجهیی نرسیدند،در اخیر هنگامی که هردوتا میخواستند مثل روز پیشتر کشتی بگیرند،امیر عبد الرحمانفیصله دیگری کرد،وی گفت که:هردوتا باید قوغ آتش را بگیرند،در کف دستهایشان بگذارند،هرگاه از چشم هرکدام آنها،اشکجاری شد،همانکس مغلوب شناخته شود،کاکهها فیصله امیررا پذیرفتند،بعد قوغ آتش را که آماده شده بود،در کف دست خودگذاشتند،هردوتا در میانه میدان و در حضور تماشاچیان بیشتر ازنیم ساعت قوغ آتش در کف دست،استاده شدند،تماشاچیان از خردتا کلان چنان به شور و هیجان آمده بودند که امروزه روز حتی تصویر وتصورش نیز از اندازه فزونتر است و من نمیتوانم آن لحظه و آن شور وهیجان را برای شما ترسیم نمایم."