خلاصه ماشینی:
"37 «هابرماس»با ایجاد ارتباط بین شناخت و علائق انسانی سه نوعشناخت را تمیز میدهد: الف،علائق مادی مبتنی بر نیروهای تولید و نیاز انسانی که در قلمروشناخت از مسیر علم تجربی حاصل میگردد و مبین نوعی سلطه ابزاریبر طبیعت است؛ ب،علائق مربوط به درک روابط تفاهمی و ذهنی میان افراد وگروههای اجتماعی که بر ویژگیهای زبان تأکید دارد.
در یکسو محقق کوشش میکند از طریق فهم نظری پدیدههابا قانونمندهایی در باب رفتار سیاسی در سطوح مختلف از فرد تا دولت ملی و نظام بین المللی برسد،از سوی دیگر،کارگزار سیاسی قرار دادکه ناگزیر از انتخاب یک خطمشی برای دستیابی به حداکثر بازده ومنفعت میباشد و در این راه باید بکوشد مخاطره(ریسک)ناکامی و عدمتوفیق را به حداقل برساند.
76آیا کدام یک از این دو مکتب ما را بهتر و عمیقتر برای درک واقعیتپدیدههای سیاسی کمک میکند؟آیا مسئلۀ روش مطرح است یاموضوع محتوا و ماهیت؟ از بعد جنگ جهانی دوم شاهد دو مورد اختلاف روش و بینش بینپژوهشگران سیاست و روابط بین الملل بودهایم که به نحوی بهاختلافات سنتگرایان و رفتارگرایان در زمینۀ روششناسی مربوطمیشود.
77اگر برخی سنتگرایانبا بکارگیری روشهای جدید علوم اجتماعی در تجزیه و تحلیل سیاستو روابط بین الملل مجادله میکنند،این امر معلول ماهیت ویژۀ این قلمرو دانش است.
82 اگر تعبیر کوهن ار از انقلاب علمی بپذیریم،باید به این نکته مکملهم اذغان کنیم که روشهای جدیدی که در قلمرو سیاست و روابطبین الملل در چند دهۀ گذشته متداول گردیده نیز نوعی الگوی شاخص(پارادیگماتیک)است؛مانند روش سیستمی،روش کارکرگرایی،ساختارگرایی،تجزیه و تحلیل روانی،الگوهای ریاضی و آماری و..."