خلاصه ماشینی:
"ولی بر خلاف دو جامعهء مورد بحث یا جوامعی نظیر آنها،ایران چون بر سر چهار راه عبور،جابجایی، مهاجرتها و تهاجمات اقوام مختلف قرار داشته است،از آغاز تاریخ شناخته شدهء خود تا قرن شانزدهم با دو نوع چالش برون مرزی مستمر رو برو بوده است:یکی یورش اقوام بیابانگرد،عشیرهنشین و بادیهنشین متصف به تمدن بادی از سوی شمال،شمال شرقی و شرق و در مقاطعی از طرف جنوب غربی،و دیگری تهدیدها و چالشهای جوامع متمدن سازمان یافته یا حامیان تمدن خاکی،غالبا از سوی غرب.
در این پروسهء زمانی،ایران موفق گردید مبانیارزشی پویا و در عین حال استکمالی در جهت حفظ وحدت فرهنگی و تا حدودی قومی خود برقرار نماید،ولی در سه مقطع تاریخی خاص،یعنی قرن سوم پیش از میلاد،قرن هفتم بعد از میلاد و قرن سیزدهم،هویت ایرانی سخت در مظان تهدید قدرتهای مسلط خارجی قرار گرفت و در نتیجه برخی از عناصر فرهنگی آن عقیم ماند و بعضی دیگر دچار نوعی سکون تحمیلی شد و در نتیجه جامعهء ایرانی به نوعی بحران هویت گرفتار آمد.
گواینکه آرامش سیاسی-اجتماعی در دوران چهل سالهء زندیه،در چار چوب ایران محدود و کوچک شده،پس از جنگهای طولانی داخلی و خارجی و آثار ویرانگر آنها،باید بعنوان فرصتی برای تمدد اعصاب جامعهء ایرانی تلقی شود،اما فقدان تلاش جدی در جهت اعمال حاکمیت مؤثر بر بخشهای قابل توجهی از خاک ایران واقع در قفقاز،ماورای اترک،افغانستان و حتی خراسان(بعنوان قلمرو انحصاری افشاریه)در سالهای بعد مشکلات و دردسرهای سیاسی،اقتصادی نظامی فراوان برای کشور به بار آورد،به طوری که دیپلماسی و سیاست خارجی ایران در طول قرن نوزده معطوف به حل و رفع این مشکل بزرگ و پیچیده بود و غیر از بازگشت مجدد خراسان به قلمرو کشور،مساعی حکومتهای وقت در سایر نقاط با ناکامی و نافرجامی رو برو گردید."