چکیده:
تفکر سیاسی غرب، حاکمیت الهی را امری فرابشری با صبغه نادیده انگاری مردم، در برابر دموکراسی می داند. سیستمی که در آن مردم، رعیتی مکلف و در تعیین سرنوشت سیاسی، عنصر اراده و اختیارشان مسلوب و عنان انحصاری امور به نیابت از خداوند در اختیار گروهی ویژه است و جز آنان کسی به طور مستقیم با خداوند در تماس نمی باشد. نوشتار حاضر، عهده دار بازبینی و ارزیابی جوهره تئوکراسی یا حاکمیت الهی، در اندیشه سیاسی غرب است تا ضمن تثبیت بی پایگی ترسیم غربی از حاکمیت الهی و تاثر آن از حاکمیت های دوره پیش از میلاد و سده های میلادی که با ایده هایی چون طبیعت الهی، نیابتی و مشیتی، خود را به گونه ای منتسب به خداوند و ماورای بشری نموده اند، اعلام گر ناروایی چنین انگاره ای در محک استدلال عقل و استنتاج از اسلام و صحه گذار بر عدم وضع تعیینی و توصیه منابع اصیل دینی در مورد چنین انگاره ای باشد.
خلاصه ماشینی:
مراد اساسی این نوشتار، تبیین ایدة حاکمیت الهی یا تئوکراسی در اندیشه سیاسی غرب است که آیا تلازمِ خداسالاري و نفي هرگونه سالار غير خدايي با حذف عنصر اراده و اختيار مردم در تعیین سرنوشت سیاسیشان، میتواند منتج از منابع اصیل دینی باشد؟ آیا در آموزههای دینی، عنان انحصاری امور به نیابت از خدا، در اختیار گروهی خاص است تا کسی جز آنان بهطور مستقيم با خدا در تماس نباشد؟ آیا دین، مردم را رعيتی مكلف و بياراده و اختيار میداند؟ یا این که چنین تصاویری، صرفاً برخاسته از حاکمیتهای خودانتساب به خداوند و نامأنوس با آموزههای تمام ادیان، بهخصوص اسلام و برخاسته از گسیختگی ذهنی اندیشوران غربی در تبیین حاکمیت الهی از منابع راستین دینی، در نگرش به شاخصهای دین در امر سیاست و تدبیر جامعه بشری و ساز و کارهای مدیریتی و هدایتی آن است؟ در این راستا و پیش از ورود به بحث اصلی نوشتار، نخست با واژة حاکمیت آشنا میشویم تا به نبود معیاری ثابت و بنیادی در تبیین اصل حاکمیت، از نظرگاه اندیشوران مغربزمین توجه نماییم؛ امری که گویای بیثباتی مواضع و تأثر این اندیشوران از حوادث و تحولات سیاسی ـ اجتماعی در شناساندن پدیدههای سیاسی بوده و شاهدی بر صحت پیام این نوشتار، مبنی بر بیپایگی و نااستواری تبیینهای تئوکراسی در فضای اندیشگی غرب میباشد.
02 دوم) ناراستی انگاره نيابت الهی فرمانروا حكومت نايبان خدا روي زمين،تلقي ديگري از حاكمیت الهی در اندیشۀ غرب است که از جهاتي چند، مردود و مورد نقد میباشد: نخست اينكه تحولات رابطة كليسا و اقتدار سياسي در سدههاي مياني، روشن ميسازد كه در حقيقت انديشة نيابت خدايي، نه صرفاً بر اساس نصوص «انجيل»، بلكه با هدف نهادينهكردن سلطة كليسا و محافظت از اقتداري بود كه كليسا با گرويدن امپراتور روم به دين مسيح، بهدست آورد.