چکیده:
فلسفه سیاسی در کتاب «نظریه عدالت» جان مادلز (1971) صورتبندی جدید یافت. به نظر جانگری، نویسنده مقاله، این فلسفه سیاسی در واقع، لیبرالیسم در هیئت جدید است که به شیوه تحلیلی رایج در فلسفه قرن بیستم انگلوساکسون و با استمداد از «نظریه حق» کانت به دام نوعی تصور انتزاعی و غیرتاریخی از «شخص» افتاده و برخلاف فلسفههای سیاسی ارسطو، هیوم و استوارت میل، در هیچ زمینهای با نیازها و خواستهای اصلی جامعه لیبرال در تماس نیست. به نظر گری، نظریهپردازان آکادمیک انگلیسی و آمریکایی لیبرالیسم جدید از پدیدهها و رویدادهای واقعی جامعه خود و جامعههای دیگر کاملا غافلاند و بیشتر در تصورات ذهنی خویش به بازسازی لیبرالیسم میاندیشند. در حالیکه ما در واقعیت امر با اشخاص و افراد وفادار به هویتها، سنتها و تاریخها و جماعات متنوع مواجهیم و این امور آنچنان با پوست و استخوان و روح و روان آدمیان عجین شده که امکان جدایی مطلق و دائمی وجود ندارد. گری میگوید لیبرالیسم جدید باید از حادثه جهانی سقوط و فروپاشی شوروی عبرت بگیرد که اقوام زیرسلطه اتحاد جماهیر شوروی، به رغم کوششهای فراوان برای یکسانسازی و همانندسازی، درنهایت به هویتها، فرهنگها، زبانها و آداب و رسوم و ارزشهای پیشین خود بازگشتند. از اینرو، لیبرالیسم جدید باید درون خود را از عنصر «طرح روشنگری» و از این فلسفه تاریخ اروپامحورانهای که امیدوار است روزی موجودات انسانی از «وفاداریهای سنتی و هویتهای محلی» دست بردارند و در یک «تمدن جهانی» کلی و عام متحد شوند، بپیراید.
خلاصه ماشینی:
"از آنجا که فلسفه سیاسی اخیر در شکل انگلیسی ـ آمریکایی آن عمدتا بر اهداف روشنگری، بویژه امید کنارگذاشتن وفاداریهای سنتی و هویتهای محلی انسانها و اتحادشان در یک تمدن جهانی مبتنی بر اصل بشریت و اخلاق عقلانی استوار است، حتی قادر به پرداختن به معضلات و مخمصههای سیاسی این عصر که در آن حیات سیاسی تحت تسلط خاصگرایانی(5) تازه تولد یافته، مذاهب مبارز و قومیتهای در حال ظهور، قرار گرفته است، نیست.
فلسفه سیاسی از نظر این نویسندگان، برخلاف ارسطو و میل، تحقیقی در «خیر» انسان که مسبوق به نظریه طبیعت انسان باشد، نیست بلکه فلسفه سیاسی، تفحصی در حق است که دستورکار آن عدالت و محتوای آن به جای آنکه با تحقیق درباره انسانهای موجود در جهان با تواریخ و اجتماعات متنوعشان معلوم و مشخص شود با یک تصور انتزاعی از «شخص» که از هر نوع هویت فرهنگی معین یا میراث تاریخی مشخص عاری و خالی شده است، معلوم میشود.
به علاوه، با توجه به جانبداری فردگرایانه بیفکرانه فلسفه سیاسی معاصر انگلیسی ـ آمریکایی به هیچ وجه غیرعادی نیست که فقط یک مطالعه جامع درباره معضلات فلسفی ناشی از اصول خودمختاری ملی وجود داشته باشد و آن کتاب «جدایی»(3) آلن بوکانن(4) است که تحقیقی عمیق درباره موضوع است و با استفاده روشنگرانه از مثالهای واقعی تاریخی از غنای بیشتری برخوردار شده است.
در واقع، راز انکار میکند ـ و این انکار البته لعن و نفرینی بر جزمیات کوتهفکرانه بخش اعظم نظریه لیبرال اخیر است ـ که زندگی خودمختارانه لزوما بهترین زندگی برای موجودات انسانی است، به عبارت دیگر ممکن است صور زندگی انسانی موفقی با ارزشهای ناسازگار و مخالف با شکل زندگی ما، وجود داشته باشد که انتخاب خودمختارانه هیچ نقشی در آنها نداشته باشد."