چکیده:
مجادلات کلامی در سده های دوم و سوم هجری چنان بالا گرفت که انسجام فکری جامعه اسلامی را تهدید نمود. یکی از عمده ترین موضوعهایی که در این روزگار، مسلمانان را _ در رد و قبول _ دو بخش نمود، مساله خلق قرآن بود. منازعات و مجادلاتی که بر سر این موضوع درگرفت، سرانجام منجر به دخالت دستگاه خلافت و اتخاذ سیاست محنه از سوی مامون گردید. این سیاست بی سابقه و بی نظیر در تاریخ اسلام - که او چهار ماه پیش از مرگش به اجرای آن فرمان داد - از سوی جانشینانش، معتصم و واثق پی گرفته شد و قریب به شانزده سال اساس کار دستگاه خلافت در رویایی با اهل حدیث قرار گرفت. این اقدام بی سابقه مامون، توجه بسیاری از پژوهشگران حوزه تمدن و فرهنگ اسلامی را به خود جلب نموده، و موجب پدید آمدن آرا و فرضیه های گوناگون پیرامون این حادثه شده است. این مقاله می کوشد تا در تبیین انگیزه های مامون از اتخاذ سیاست محنه، ابتدا سه فرضیه: 1- متاثر بودن خلیفه از معتزله؛ 2- تاثیرپذیری او از تشیع؛ 3- اقتدارگرایی خلیفه در برابر اهل حدیث، را مورد سنجش و ارزیابی قرار دهد و سپس با تضعیف دو مفروض نخست، به تقویت فرضیه سوم روی آورد تا در پرتو بررسی داده های تاریخی، نتایج منقحی را به دست دهد.
Theological disputes in the 7nd and 8rd centuries increased tension within the Islamic society causing intellectual harmony. The question of creation (khalq) of the Quran became a controversial topic among Muslims. Eventually، the intensity of theological disputes reached such a degree that Ma‘mun، the Abbasied caliph، interfered and declared a policy of mihna. This unique policy declared four months before Ma‘mun’s death was continued by his successors Mu‘tasim and Wathiq (ahl-i hadith) for 16 years.
The policy of mihna has fascinated historians leading to a number of hypothesis and views. This article examines three explanations on Ma‘mun's motivation in introducing this policy:
1. Being affected the caliphate by Mu'tazili;
2. Being affected the caliphate by Shi'a.
3. Showing caliphate’s power against hadith group.
خلاصه ماشینی:
تأثیرپذیری مأمون از معتزله این گمان در اذهان برخی از پژوهشگران نشسته است که چون مأمون با شماری از نامداران معتزلی پیوندهای وثیقی داشته است و حتی مناصب عمدهای را به برخی از برجستگان آنها واگذار کرده بود( مسعودی،1349: 339) لذا بعید نیست که نظریة مخلوق بودن قرآن را - که از نکات محوری در اندیشة اعتزالی است- از آنها فرا گرفته باشد(امین،1936: 98 و 159؛ Watt .
بی تردیدی نیست که مأمون با متکلمان نظریه پرداز ـ از جمله معتزلیان ـ حشر و نشر داشته است و هیچ استبعادی ندارد که در خصوص برخی از موضوعها با معتزلیان اشتراک نظر داشته باشد، اما این نکته بسی متفاوت از آن است که بتوان بین آرای خلیفه و معتزلیان نوعی پیوند علی برقرار کرد و مدعی شد که او به طرز تام و تمام از آنها متأثر بوده است، چرا که نظریة مخلوق بودن قرآن در عصر حاکمیت مأمون به عنوان یک موضوع شناخته شده در میان اهل نظر مطرح و مورد گفتگو بوده و اختصاص به معتزله نداشته است(Ess,1966:92-142).
تأثیرپذیری از تشیع این ادعا که مأمون در اعلام نظریة مخلوق بودن قرآن و صدور فرمان محنه از اندیشههای شیعی متأثر بوده است، درست شبیه به همان فرضیهای است که او را متأثر از معتزلیان میشمارد.
اقتدارگرایی خلیفه در برابر اهل حدیث این فرضیه که مأمون با اعلام مخلوق بودن قرآن و صدور فرمان محنه در پی آن بود تا به تحکیم موقعیت و اقتدار دستگاه خلافت بپردازد، در آثار برخی از پژوهشگران معاصر مورد تأکید قرار گرفته است (Crone & Hinds,1986:93-96;Lapidus,1975:363-385 ).