چکیده:
فوکو یکی از اندیشمندان بین رشتهای و حتی بین پارادایمی معاصر است که دامنه وسیعی از علایق نظری، موضوعات و حوزهها را پوشش میدهد. بر همین اساس، میتوان وی را در قالب طیفی از رهیافتها و پارادایمهای متفاوت چون پارادایم انتقادی، تفسیرگرایی اجتماعی، پستمدرنیسم و پساساختارگرایی قرار داد؛ با این وجود، پیوستگی واحدی نیز با هیچیک از رویکردهای مذکور ندارد. آرا و اندیشههای فوکو از یک طرف مبتنی بر تلفیقی گسترده از سنتهای مهم فلسفی معاصر و از طرف دیگر، به شکلدهی و گسترش ترکیب نظری جدیدی نیز منتهی شده است. بنابراین، رویکرد وسیع فوکو ترکیبی از عناصر نظری برداشتشده در امتداد با انتقادات بنیادی وی از رویکردهای مسلط در علومانسانی و اجتماعی است که در قالب یک دستگاه نظری خلاقانه، بنیاد نظری وی را شکل میدهد. این دستگاه جدید نظری دارای مواضع پارادایمی خاص خود چون هستیشناسی، انسانشناسی فلسفی، معرفتشناسی و روششناسی است. این مقاله در نظر دارد به بررسی آرا و اندیشههای نظری و روشی فوکو پرداخته و تلفیق نظری و مواضع پارادایمیعمده وی را مورد بررسی قرار دهد. در این راستا، ابتدا به آثار اصلی وی و شرح مختصری از هر کدام پرداخته میشود. سپس، مبانی اندیشمندی و ترکیبهای نظری وی واکاوی میشوند. در ادامه مقاله، ابعاد مختلف انسانشناسی فلسفی، هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی خاص فوکو شامل دیرینهشناسی و تبارشناسی مورد بحث قرار میگیرند. مقاله با ذکر برخی انتقادات مهم وارده بر دیدگاههای فوکو و برآیند نهایی به پایان میرسد.
خلاصه ماشینی:
کلیدواژه ها: فوکو، هستیشناسی، معرفت شناسی، روش شناسی، دیرینه شناسی، تبارشناسی مقدمه میشل فوکو١ چهرة نام دار فلسفه و جامعه شناسی متأخر است که شیوه هـای نـوینی را بـرای بررسـی و کنـدوکاو پیرامون پدیده های اجتماعی و تـاریخی معرفـی کـرد.
بنیان نظری روش دیرینه شناسی آن اسـت کـه نظـام هـای معرفـت و تفکـر (بـه گفتـۀ فوکـو اپیستمه ها یا شناخت ها و صورت بندیهای گفتمانی) تحت سلطۀ یک سری قوانین و قواعـد هـستند، قواعـدی فراسـوی آن چیـزی که به انسان ها آگاهی می بخشد و مرزهای تفکر آزاد آن هـا را تعریـف مـیسـازد.
باید این " شکل دیگر" را از همان ابتدای راهش توصیف کرد و دریافت که چگونه در یـک سـوی حرکت خود، "خرد" را به جـا گذاشـت و در سـوی دیگـر "دیـوانگی" را؛ آن چنـان کـه از آن پـس خـرد و دیوانگی نسبت به هم بیرونی شدند، راه را بر هر گونه تبادل بستند و هر یک برای دیگری حکم مرده را یافتنـد"( فوکو، ١٣٨٢: ١).
فوکو بر خلاف هگل ، خرد را به عنوان یک چیز معین و مشخص در نظر نمیگیرد؛ برعکس از نظر فوکـو، فرد نه یک ابزار ایده ، بلکه "معلول قدرت ١" است ؛ فرد یکـی از معلـول هـای اولیـۀ قـدرت اسـت کـه بـدن هـا، حالت ها، گفتمان ها و امیال های مشخص آن را ساخته و معرفی میکند.
نقـد ساراپ بر دیرینه شناسی فوکو از زاویۀ رویکرد اثبات گرایی است ، این در حـالی اسـت کـه فوکـو مـاورای ایـن رویکردها حرکت میکند.