خلاصه ماشینی:
"رسیدن کشورهای اروپایی به این نظام،از الگوبرداری،تقلید و در شکل بهتر آن حتی مهندسی اجتماعی و اقتصادی از راه برنامهریزی توسعه مایه نگرفته،بلکه تنها پس از بروز یک رشته پیشرفتهای اجتماعی(مانند پیدایش طبقات بروژوا و کارگر)،اقتصادی(مانند از میان رفتن تدریجی شیوهء تولید فئودالی و جایگزینی آن با تولید سرمایهداری و بخردانه شدن حوزهء اقتصاد)و فرهنگی(مانند عرفی شدن سیاست و دخالت نکردن کلیسا در کار دولت)بوده که دولت مدرن بعنوان کارگزار عمومی پا گرفته و در این مقام وظیفهء حفظ امنیت مالکیت و دفاع از منافع ملی به هنگام جنگ بر دوش آن گذاشته شده است.
به توافق برسند ولی در کشوری مانند ایران چنین توافقی در عمل با بنبستهای پرشمار- به سبب نبود همپذیری در میان گروههای سیاسی و اجتماعی و موانع ساختاری دیگر-برخورد میکند؟آیا میتوان گذار نکردن جامعهء ایران به سوی یک کشور-ملت به مفهوم کلاسیک کلمه را مانعی در این جهت شمرد؟آیا در جامعهای که همپذیری در آن تا این اندازه کمیاب است میتوان از جامعهء مدنی سخن گفت؟ استراتژی،اصطلاحی است با کاربرد گسترده که به معنی توافق برسر یک رشته کارها برای رسیدن به هدفی معین است.
هنگامی میتوان از استراتژی ملی سخن گفت که در چارچوب یک دولت ملی بین نخبگان سیاسی و بخشی استراتژیک از جامعهء مدنی مانند طبقهء بورژوا،برای دگرگونی و گذار اجتماعی به سوی شیوهء تولید مدرن همرأیی پدید آید؛و برای پیش آمدن چنین وضعی لازم نیست که ساختار دولت دموکراتیک باشد،همچنانکه تحولی از ایندست در آلمان و ژاپن در پایان سدهء نوزدهم به تحول اقتصاد و جامعه انجامید."