چکیده:
دموکراسی بهسان شیوهای حکومتی،از دیرباز با انتقاد و نیز اقبال فیلسوفان روبرو بوده است و از زمان افلاطون و ارسطو به کارآمدی و ناکارآمدی ان توجه شده است.پس از رنسانس با رویکرد مثبت به انسان و جایگاه اجتماعی او،دموکراسی از سوی فیلسوفانی چون«لاک»و«استوارت میل» مورد توجه قرار گرفت. تقویت مبانی دموکراسی و پیوند تنگاتنگ آن با آزادی و فراهمسازی بستر فرهنگی سبب رویکرد عمومی به دموکراسی شد.اما در جهان اسلام به سبب برداشتهای خاص از پارهای مفاهیم دینی و نیز رویکرد منفی به دستاوردهای غرب،دموکراسی نتوانسته جایگاه مناسب خود را بیابد. در این مقاله تلاش میشود با جدا کردن دموکراسی بعنوان روش حکومتی-که میتواند با هر نظام اعتقادی سازگاری داشته باشد-از دموکراسی برپایه اومانیسم غربی که در پارهای اصول، ناسازگار با اندیشههای دینی است و نیز با تأکید بر مزایای تئوریک آن و جداسازی آن از آنچه در غرب پیاده شده زمینههای توجه مناسب به آن فراهم آید و با اتکا به اندیشههای فیلسوفانی چون«جان دیوئی»،به دموکراسی نه تنها بهسان یک شیوهء حکومت بلکه بعنوان یک شیوهء زندگی و تربیتی پرداخته شود و با آسیبشناسی دموکراسی،پارهای بدفهمیها زدوده شود.دموکراسی از اصطلاحات سیاسی و از ریشهء demos به معنی مردمان و kratein به معنی حکومت کردن است که همچون یک فرهنگ و باور اجتماعی مبنای آن را بردباری و مدارا با دیگران و ارج نهادن به آزادی بیان و گوناگونی اندیشهها و ترویج خردورزی تشکیل میدهد. دموکراسی خود مجموعهای از ارزشهای مشترک میان انسانهاست که در جهان غرب و اسلام به شکلهای گوناگون با آن برخورد شده است.البته با توجه به وجود اختلاف در مبانی اندیشه میان انسانها،برخوردهای متعارض با یک موضوع،طبیعی است و تعارض دیدگاهها نمیتواند دلیل ضعف و سستی یک موضوع شمرده شود.روشنترین مفاهیم تا دشوارترین مسائل نظری دچار چنین سرنوشتی بودهاند؛مخالفتهای سرسختانهای نیز با دموکراسی صورت گرفته است که نمونهای از آن سخن زیر از«ژرژ سورل»(1922-1847)است: «دموکراسی زوال روزگار مدرن است،انحراف از معیارهای روبهرو است.این مشکلات میتواند اندیشمندان و نظریهپردازان در زمینهء دموکراسی را به بازنگری در مبانی آن فرا خواند؛اما از دید ما دموکراسی مبتنی بر اصول و مبانی زیر است که توجه به آنها میتواند در برخورد متعادل و منصفانه با آن نقش مهمی بازی کند.
خلاصه ماشینی:
"در این مقاله تلاش میشود با جدا کردن دموکراسی بعنوان روش حکومتی-که میتواند با هر نظام اعتقادی سازگاری داشته باشد-از دموکراسی برپایه اومانیسم غربی که در پارهای اصول، ناسازگار با اندیشههای دینی است و نیز با تأکید بر مزایای تئوریک آن و جداسازی آن از آنچه در غرب پیاده شده زمینههای توجه مناسب به آن فراهم آید و با اتکا به اندیشههای فیلسوفانی چون«جان دیوئی»،به دموکراسی نه تنها بهسان یک شیوهء حکومت بلکه بعنوان یک شیوهء زندگی و تربیتی پرداخته شود و با آسیبشناسی دموکراسی،پارهای بدفهمیها زدوده شود.
»4 البته تأکید بر خردمندی میتواند اینگونه در اندیشه دینی فهمیده شود که مراد از خرد،همان عقل راسیونالیستی است که یافتن همهء حقایق هستی بر عهدهء اوست،بیآنکه نیازی به دین و باورهای دینی داشته باشد؛اما چنین برداشتی از خردمندی الزامی نیست و میتوان به رشد خرد در انسان توجه کرد که او را به تصمیمگیری منصفانه میکشاند و جلوهای از تلاش برای دستیابی به کمال انسانی به شمار میآید و میتواند در راه رسیدن به این کمال انسانی در کنار وحی و تعالیم دینی قرار گیرد.
اسلام و دموکراسی اگر اصول اساسی دموکراسی را مواردی چون 1)ارج نهاده به موجود انسانی گذشته از صفات اکتسابی 2)پذیرفتن ضرورت قانون یعنی هنجارهای معین و خردمندانه برای نظم بخشیدن به روابط اجتماعی 3)برابری همهء شهروندان در برابر قانون گذشته از ویژگیهای نژادی و قومی و طبقاتی 4)موجه بودن تصمیمهای دولت برپایهء رضایت عموم 5)مدارا با افکار و عقاید مخالف و 6)نفی دیکتاتوری و حکومت خودکامه بدانیم،اسلام احکام فراوانی دارد که با این موارد سازگار است."