چکیده:
اراﺋﻪ ی اﻟﮕﻮﻳﻲ ﺟﺎﻣﻊ ﻳﺎ ﺣﺘﻲ ﺑﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺟﺎﻣﻊ از ﺗﺎرﻳﺦﻧﮕﺎری اﻳﺮاﻧﻲ ﺑﺎ ﭘﻬﻨﻪی زﻣﺎﻧﻲ ﻫﺰارﺳﺎﻟﻪ، از اواﺧﺮ ﻗﺮن ﺳﻮم ﻫﺠﺮی ﺗﺎ ﺑﺮآﻣﺪن ﺟﻨﺒﺶﻣﺸﺮوﻃﻪﺧﻮاﻫﻲ، ﺑﺴﻴﺎر دﺷﻮار ﻣﻲﻧﻤﺎﻳﺪ. زﻳﺮا اﻳﻦ اﻟﮕﻮ، ﻛﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﺆﻟﻔﻪﻫﺎی ﻣﺘﻌﺪدی ﭼﻮن ﺑﻴﻨﺶ ﻣﻮرﺧﺎن، ﻧﺤﻮهی ﮔﺰﻳﻨﺶ روﻳﺪادﻫﺎ، ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻣﻮرد اﺳﺘﻔﺎدهی ﻣﻮرﺧﺎن، روشﻫﺎی ﺗﺎرﻳﺦﻧﮕﺎری، اﺑﺰارﻫﺎی ﺳﻨﺠﺶ درﺳﺘﻲ روﻳﺪادﻫﺎ، ﺷﻴﻮهﻫﺎی ﺗﺪوﻳﻦ و ﺗﻨﻈﻴﻢ دادهﻫﺎ،ﺧﺎﺳﺘﮕﺎه اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ادﺑﻴﺎت ﺑﻪ ﻛﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪهی ﻣﻮرﺧﺎن اﺳﺖ، در ﻫﺮ ﻣﻮرﺧﻲ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﺮد ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲرﺳﺪ. اﻣﺎ اﮔﺮ ﺑﺘﻮان ﻧﻘﺎط اﺷﺘﺮاک ﻣﺆﻟﻔﻪﻫﺎی ﻣﺬﻛﻮر را در ذﻳﻞ اﻟﮕﻮﻳﻲ ﮔﺮد آورد، ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪای ﻛﻪ ﻧﻘﺎط اﻓﺘﺮاق ﺑﻴﻦ آنﻫﺎ و ﺗﻐﻴﻴﺮات ﺑﻪوﺟﻮد آﻣﺪه در ادوار ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺗﺎرﻳﺨﻲ، ﻧﺎﻗﺾ اﻳﻦ اﻟﮕﻮی ﻛﻠﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻣﻲﺗﻮان از ﻳﻚ ﭘﺎراداﻳﻢ در ﺗﺎرﻳﺦﻧﮕﺎری اﻳﺮاﻧﻲ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺖ. ﻳﺎﻓﺘﻪﻫﺎی اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﺮ اﺳﺎس ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ی آﺛﺎر ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﮕﺎری در دورهی ﻣﻮرد ﻧﻈﺮ، وﺟﻮد اﻟﮕﻮﻳﻲ ﻏﺎﻟﺐ در ﺗﺎرﻳﺦﻧﮕﺎری اﻳﺮان ﭘﺲ از اﺳﻼم را، ﺑﺎ ﻧﺸﺎن دادن ﺗﺪاوم ﻫﺸﺖ ﻣﺆﻟﻔﻪ ی ﺑﺮﺷﻤﺮده ﺷﺪه، ﻧﻤﺎﻳﺎن ﻣﻲﺳﺎزد؛ اﻟﮕﻮی ﻏﺎﻟﺒﻲ ﻛﻪ از آن ﺑﺎ ﻋﻨﻮان ﭘﺎراداﻳﻢ ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﻮﻳﺴﻲ ﻳﺎد ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.
It seems very difficult to draw a comprehensive or even a semi-comprehensive model for
Persian historiography during a long period of a thousand years. Because this model should
be a very sophisticated and well-integrated one capable to include various factors such as:
historians’ approaches, their attitudes toward historical events, their sources and
documents, their methods in research and source using, their manners of evaluating
historical data and finally the historians social background and their rhetoric. Factors may
change according to the historians’ methods and attitudes. However, it would be possible to
speak about a paradigm in Persian historical writing at conditions that one was able to
construct a relatively comprehensive model which includes the common dimensions of
these factors.
The findings of this research based on a comparative survey of historical sources show
that one could speak about a dominant model for Persian historiography. This model is, in
turn, composed of eight component factors and we may call it the Persian writing history
paradigm.
خلاصه ماشینی:
"نگارنده قصد دارد باتوجه به تغییراتی که در تاریخ-نگاری ایران از سدهی سوم هجری تا برآمدن جنبش مشروطهخواهی به وجود آمده است،بهاین پرسش پاسخ دهد که آیا میتوان حضور یک پارادایم{P1P}غالب را در تاریخنگاری ایران دردورهی موردنظر اثبات نمود؟ سؤال به منظور پاسخ به مسئلهی مزبور،پرسش زیر مطرح میشود: متون تاریخنگاری ایران از سدهی سوم تا برآمدن جنبش مشروطهخواهی دارای چه مؤلفه-هایی هستند؟ فرضیه مدعای اصلی برای پاسخ به پرسش مطرح شده به این قرار است: تاریخنگاری ایران در دورهی مورد بحث-از طبری تا برآمدن جنبش مشروطهخواهی-بهمجموعهای از الگوها و انگارههای ثابت در حیطهی انتخاب موضوع،بینش،روش،ابزارسنجش،خاستگاه،مخاطبان و زبان،پایبند بود؛چنانکه امکان تولید متونی خارج از پارادایممزبور میسر نبود و تفاوتهای صوری و شکلی به عنوان ویژگیهای مورخ محسوب میشد،که الگوی اصلی را نقض نمیکند.
حتی مورخانی که به تاریخ ایران پیش از اسلام توجه نشان دادند،پس از ظهور اسلام و زوالساسانیان،ایران را از مرکزیت عالم خارج کردند و اسلام را به جای آن نشاندند هرچند با غلبهی سیاسی عربهای مسلمان برایران و به محاق رفتن آن،چنین بیتوجهیای امری به نسبت طبیعی به شمار میآید،باید توجه داشت که خود این به محاقرفتن نیز به موضوعی برای پرسش و پرداخت مورخان تبدیل نشده؛چرا که جابهجایی در التفات مورخان،صبغه ای ارزشی بر مدارباور داشت که توانست موضوعیت ایران را در برابر موضوعیت اسلام،نزد مورخان به زانو درآورد."