چکیده:
ظاهرا بخش عمده ای از مشکلات برنامه ریزی توسعه روستایی ریشه در بنیان های فکری و معرفتی نظام برنامه ریزی در کشور دارد. به رغم کسب تجارب ارزنده و تدوین برنامه های توسعه ای و اختصاص فصل هایی از آنها به توسعه و عمران روستایی، همچنان برنامه ریزی توسعه روستایی بر مبنای نظام نظری مطلوب و متناسب با جامعه روستایی ایران شکل نگرفته و از این منظر با کاستی هایی مواجه است؛ تا جایی که می توان گفت برنامه ریزی توسعه روستایی در ایران فاقد نظریه پایه ای است. در این مقاله ابتدا کاستی های نظری برنامه ریزی توسعه روستایی با رویکردی تحلیلی بررسی می گردد و سپس با استفاده از تکنیک دلفی، نتایج و گزاره های به دست آمده از بررسی نظری، با 65 نفر از آگاهان برنامه ریزی و توسعه روستایی ایران در میان گذاشته می شود. پس از بحث و تبادل نظر، مشخص می گردد که در برنامه ریزی توسعه روستایی در ایران درک و فهم مشترکی از این نوع توسعه شکل نگرفته و این گونه برنامه ریزی، از جنبه های فکری و معرفتی و نظری فاقد انسجام لازم است و گویا هنوز این نظریه پشتوانه های معرفتی و غنای لازم را برای کمک به توسعه روستایی مناسب و پایدار نیافته است.
خلاصه ماشینی:
"مرحله سوم-نتایج یا فهرست تهیه شده از مسائل،مجددا برای متخصصان فرستاده میشود و آنها از دیدگاههای دیگران آگاه میشوند(در این مطالعه بعد از استخراج مصاحبههای اکتشافی و تحلیل محتوای اسناد،پنج پرسش باز طراحی شد و با ایمیل برای 50 نفر از کسانی که بیشتر در زمینه برنامهریزی و توسعه روستایی در ایران مطرحاند ارسال گردید.
بررسی نشان از آن دارد که عموما راهبرد حداکثر دخالت در مدیریت روستایی به وسیله دولت اعمال میشود و معمولا در این راهبرد،مشارکت مردم و اصناف و سازمانهای غیردولتی ابزار مفیدی برای ثبات ملی قلمداد نمیگردد و دولتها نیز اعمال قدرت سیاسی را تنها عنصر اصلی در ثبات و توسعه بر میشمارند.
-نگاه دستگاهها و سازمانها به برنامه برای دریافت بیشترین اعتبارات در چارچوب منافع دستگاهی به رغم ضرورت هماهنگی میان بودجههای سالیانه با برنامههای میانمدت،غالبا این تناسب و هماهنگی در عمل از بین رفته و هدفها،راهبردها و سیاستهای میانمدت در برنامهها تحت الشعاع تخصیص منابع و تصمیمات موقت و بودجهای قرار گرفته،و حتی ابزارها و شیوههای بودجهریزی بر نظام برنامهریزی حاکم و مسلط شده است(سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور،1384).
در مجموع باید گفت مؤلفههایی چون غلبه دیدگاه و رویکرد توسعه برونزا،روششناسی اثباتی و کمی با نقش محوری برنامهریزان،ماهیت دستوری و از بالا به پایین برنامهها،غلبه دیدگاههای آرمان شهری،مشخص نبودن سیاستها و استراتژیهای توسعه روستایی، آرمانگرایانه بودن برنامههای توسعه روستایی،بیباوری برخی از تصمیمگیران و تصمیمسازان به ضرورت توسعه روستایی و نظایر اینها،همهوهمه نشانه این واقعیتاند که نظام برنامهریزی بعد از انقلاب به شدت دچار کاستیهای نظری از جنبه معرفتی و شناختی است و همانند برنامههای عمرانی قبل ازانقلاب،تا حدود زیادی از نظریه نوسازی تأثیر میپذیرد."