چکیده:
بی تردید کلیفرد گیرتز از مهم ترین و اثرگذارترین مردم شناسان معاصر است که با برقرار رکدن پیوند بین تفسیر و تبیین قدمی تعیین کننده در ارتقای جایگاه مردم شناسی در میان دانشهای انسانی و اجتماعی برداشتهاست . جایگاه او در مردم شناسی و مطالعه فرهنگ و دین می توان با جایگاه ماکس وبر در جامعه شناسی مقایسه کرد او از طریق تالکوت یارسنز با آرای ماکس وبر آشنا شد و تلاش کرد تفهیم و تفسیر را در شناخت فرهنگ و پدیده های فرهنگی به کار بندد یکی از مهم ترین مواریت نظری و عملی گیرتز را باید تلاشهای او در توضیح رابطه فرهنگ و جامعه دانست . او با قائل شدن استقلال و اولویت برای فرهنگ ، از پیش قراولان رویکردی است که کریتین بل آن را فرهنگ گرا - نمادگرا می خواند . ابزار تئوریک کارآمد گیرتز در اتخاذ و توسعه این رویکرد تفسیری و معناگرا ، آئین است . با وجود این چنین به نظر می رسد که آرای گیرتز ارائه کند و نشان دهد که او را به چه تعبیر باید یک تفسیر گرا دانست . این قاله با تاکید و مروری بر رویکرد تفسیری گیرتز به فرهنگ و دین و مروری بر یکی از مطالعات میدانی او در جزایر بالی توضیح دهد که او چگونه از آئین به عنوان یک متن برای تفسیر یک فرهنگ استفاده می کند.
خلاصه ماشینی:
"از نظر ایشان توجه به چگونگی تحول و تغییر الگوهای ساختاری در طول زمان امری ثانوی به حساب میآمده است؛اما تلقی فرهنگگراها از آیین به عنوان مجرا و برقرار کننده تعامل بین دو سطح وجودی جامعه یعنی آرمانهای فرهنگی و تجارب اجتماعی،ابزاری را در اختیار آنها قرار داد که تحول و تغییر را به صورت یک فرآیند مدام و پیوسته ببینند؛به عنوان مثال ویکتور ترنر عمیقا به این علاقه داشت که نشان دهد چگونه آیین هم تداوم و هم تحول ساختارهای اجتماعی را تسهیل میکند(ترنر،1967؛ترنر،1984)2.
احتمال دیگر نظامهای فرهنگی عقاید و کنشهایی را موجب میشوند که کمتر متعالیاند و لذا این مجموعهها کمتر میتوانند به عنوان جهانبینی و اخلاق ارزیابی شوند: به چه دلیل دیگر میگوییم که نوع خاصی از خضوع دینی است و نه دنیوی؟جز این است که این حیرت از مفهوم جذاب اعتباری همهجا حاضر همانند مانا و نه از بازدید از باغ ملی گراند کانیون سرچشمه میگیرد؟یا اینکه وقتی یک نوع مشخص از ریاضتپیشگی را امری دینی تلقی میکنیم،جز این است که آن را معطوف به دستیابی به یک غایت بیکران مانند نیرونا و نه یک هدف مقید مانند کاهش وزن میبینیم؟(گیرتز،1973:98)1 برای گیرتز آنچه اساسا معنا را تهدید میکند کمتر منبعث از نقصان عقیدتی(در توضیح،قابل تحمل کردن،یا توجیه تجربههای انسانی)و بیشتر برخاسته از کاستی شیوههای عملی(در تجویز شیوههای معین رفتار در مواقع مشخص)است،مهمتر آنکه،تهدید اصلی در ناتوانی در پیوند دادن عقیده و عمل نهفته است.
در دو نمونه مذکور مسیحی و آزاند بین مفهوم ارائه شده از واقعیت و شیوههای پیشنهادی برای عمل و زندگی هماهنگی وجود دارد اما گیرتز تأکید میکند که در بسیاری موارد این هماهنگی مفقود است(گیرتز،1968)."