چکیده:
آنمچه میخوانید بخش سوم از پژوهشی ژرف در مبانی انسانشناسی فرهنگی-سیاسی است.بخش اول با عنوان"چرخه فرهنگ سیاسی چپ مارکسیست"شامل آراء لنین،تروتسکی ولو کاچ در شماره 4 مجله پژوهش حقوق و سیاسیت به چاپ رسید.
این بخش اندیشه آنتونیو گرامشی مبارز خستگیناپذیر علیه فاشیسم،را درباره انسانشناسی فرهنگی-سیاسی در بر میگیرد.گرامشی مارکسیست،بنیانگذار حزب کمونیست ایتالیا،در عرصههای اجتماعی،سیاسی،فرهنگی،فلسفی و فولکلور صاحب نظر بود و با آنکه حدود 13 سال آخر عمر(یعنی بین 30 تا 45 سالگی)را در زندنهانی موسولینی گذراند،اما آنجا نیز از پای ننشست و مرتبا به اندیشه درباره موضوعات مختلف پرداخت تا راهگشای جنبش کارگری شود و با کمونیسم رسمی با زبان علمی- فرهنگی بستیزد.بیشتر آرای او در یادداشتهای زندان آمده است که به وسیله تانیا(خواهر همسرش)به بیرون"درز"میکرد. گرامشی وقتی در سال 1937 از زندان"آزاد"شد که به دلایل گوناگون هیچ امیدی به زندگیاش نبود و در واقع موسولینی مرده او را "آزاد"و به بیمارستان فرستاد.
در پژوهش حاضبر آنتونیو گرامشی با ژرفنگری ویژهای لحظههای تعیینکننده فردی،اجتماعی و فرهنگی را شرح میدهد و به تعریف ارتباط آنها با یکدیگر میپردازد و رابطه هرسه را با فرهنگ رسمی ترسیم میکند و در جایجای نوشتههایش بر اهمیت فرهنگ"سیاسی"بعنوان عاملی مهم در دگرگونی سرنوشت انسانی پا میفشرد و پویایی آن را از زوایای گوناگون میکاود؛ما را از یکسو نگری پرهیز میدهد و تاریخنگری یا به عبارتی چند سونگری فرهنگی را برای دگرگون شدن هرچه بهتر توصیه میکند. گرامشی نیز چون مارکس به انسان محوریت میدهد و به باور او نیز نباید حتی یک لحظه از انسان غافل شد،زیرا همه تلاشها برای تحقق انسانیت انسانیعنی روابطی و یا برای پاسخگویی هرچه بهتر به نیازهای او معنی مییابد.اگر این نکته فراموش شود-که شده است-تحقق انسانیت وکرامت انسانی سخت دشوار یا شاید ناممکن میشود.بخشهای بعدی که به ترتیب در همین مجله خواهد آمد دربرگیرنده آراء سایر اندیشمندان مارکسیست درباره موضوعات یاد شده تا روزگاران ما است.
خلاصه ماشینی:
""1 به همین سبب انتقاد مداوم از مفهوم جهان(همان فرهنگ)و کارکرد پویایی که به وسیله آن محقق میشود،ضرورت مییابد: "آفرینش فرهنگی نو الزاما بهمعنای اکتشافات دست اول نیست،بلکه و بهویژه به معنی تعمیم انتقادی حقایق پیشین یا به اصطلاح اجتماعی ساختن و تبدیل آن به پایههای کنشهای زنده و عناصر هماهنگ و نظم ذهنی و اخلاقی است"2 رابطه دیالکتیکی میان فرد و فرهنگ و کنش اجتماعی در نوشتههای گرامشی با پویایی و مطلوبیتی خاص بروز میکند.
در عین حال،او خطر دیگری را نیز در نظر میگیرد که ممکن است برگرفته از نظریه مارکس دربارۀ آگاهی به مثابۀ محصول روابط اجتماعی باشد: "خطر بیتحرکی و ایستایی اخلاقی در نظریۀ تقدیرگرایانۀ گروههای وجود دارد که مفهوم طبیعی*را براساس زندگی حیوان رقم میزنند و به همین سبب همهچیز را بر پایۀ محیط اجتماعی توجیه میکنند.
تعداد این افراد بسیار بیشتر از آن است که در ظاهر میبینیم؛یعنی همۀ آن کسانی را در برمیگیرد که در پنجههای آهنین زندگی مدرن گرفتار آمدهاند(البته فقط از زمان حال صحبت میکنیم اما هردوره،در مقایسه با گذشته،مدرن محسوب میشود)و موفق نمیشوند تا با وسایلی که در اختیار دارند،منطق تضادها را برای خود روشن کنند و با رسیدن به آسودگی و اخلاقی نو،از وضعیت پیشین گذر کنند،یعنی آرامش بین محرکهای ارادی و اهدافی که باید به آنها برسند."