چکیده:
کل پیام مولوی، با استفاده از رمزی که خود او در تمایز میان «صورت» و «معنی» بیان کرده، قابل تشریح و تفسیر است. مولانا با تمایز نهادن میان صورت و معنی و استفاده از صورت به عنوان رمزی که به معنی منتهی میشود، عمیقترین و رفیعترین آموزههای عرفانی و هستیشناسی خود را تبیین میکند. هدف این پژوهش تبیین دقیق مسئله صورت و معنا از دیدگاه مولانا و آشنایی بیشتر با ساختار تجارب عرفانی این عارف بزرگ در مورد وجوه متعدد حیات و سلوک معنوی است که با پیگیری این موضوع در مجموعه مقالاتش (کتاب فیه ما فیه) و تشریح مواضعی که وی در این کتاب ارزشمند به این موضوع اشاره کرده است، بدان پرداختهایم. با توجه به تحلیل نهایی اقوال مولوی، مشخص میگردد که مراد مولانا از «صورت»، جهان خارج و عالم مادی، و در رابطه با انسان، جسم خاکی اوست. و مراد از «معنی» عالم برین و جهان آخرت، و در رابطه با انسان، روح خداجوی اوست. و با دیدی ژرفتر، مولانا دامنه این بحث پر شور را به حقیقت توحید میکشاند و از آن رهگذر همه مظاهر هستی را تفسیر میکند. آدمی، اعمال، افکار و احساسات او، حقیقت سخن، پیر و مرشد، نبی، کفر و ایمان و... در نگاه مولانا دارای صورت و معنی هستند و البته انسان نباید مفتون نقشهای ظاهری بماند. چشم دوختن به ظواهر، راه را از رسیدن به حقایق امور میبندد. مولانا نگاه ما را متوجه همه اشیای عالم میکند و از ما میخواهد که با دیده بصیرت، به همه امور بنگریم و جلوههای گوناگون فعل الهی را، که به وحدت حضرت حق دلالت دارند، دریابیم.
خلاصه ماشینی:
"چنانکه مولانا این موضوع را در مثنوی، در تبیین صفات مؤمن حقیقی و منافق به صراحت بیان میدارد: هر چه مردم میکنند بوزینه هم آن کند کز مرد بیند دم به دم او گمان برده که من کردم چو او فرق را کی داند این استیزه رو این کند از امر و او بهر ستیز بر سر استیزه رویان خاک ریز آن منافق با موافق در نماز از پی استیزه آید نی نیاز در نماز و روزه و حج و زکات با منافق مؤمنان در برد و مات مؤمنان را برد باشد عاقبت بر منافق مات اندر آخرت گر چه هر دو بر سر یک بازیاند هر دو با هم مروزی و رازیاند هر یکی سوی مقام خود رود هر یکی بر وفق نام خود رود مؤمنش خوانند جانش خوش شود ور منافق گویی پر آتش شود 265 انسان، رسوم ظاهر را در میان بسیاری از متشرعان میبیند، اما در عین حال، پی میبرد که برخی از آنان که آداب ظاهری را رعایت میکنند «صادق» نیستند و یا دستکم روح آن آموزهها جزء خلق و درون آنها نشده است.
باید جهد کرد تا حقیقت باطنی این اعمال از درون تجربه شود: جهد کن تا پیر عقل و دین شوی تا چو عقل کل تو باطنبین شوی 266 سلطان ولد فرزند مولانا نیز متأثر از همین نگرش، ظاهر وجود انسانی را با تمام اهمیت و ضرورتی که دارد در برابر باطن و دل پاک انسانی بیاعتبار میداند، و «خلق و ملکه الهی» داشتن و در یک کلام، «قلبی» زدوده از تعینات و تکاثفات و مملو از «همت» مردانه را برای عارف حقیقی سفارش میکند: «آرایش ظاهر و تزئین بیرونی اعتباری ندارد، مردان حق، صفت حق دارند، که تخلقوا باخلاق الله و جواسیس قلوباند."