چکیده:
از فقر موجودات ممکن، در هر دو حوزه ی فلسفه و عرفان، سخن بسیار است. در میان مکاتب فلسفی، حکمت متعالیه قرابت بیشتری با عرفان اسلامی دارد و فقری که در این دو حوزه تعریف و تبیین می شود بسیار به یک دیگر نزدیک اند. در حکمت متعالیه، بر پیشانی موجودات ممکن داغ فقر و هلاکت ذاتی خورده است، به گونه ای که عین ربط به علت خویش اند و از خود هیچ ندارند، بلکه به تعبیر دقیق تر، خودی ندارند. در عرفان نیز جز الف قامت یار چیزی دیگر در عالم هستی هویدا نیست و آنچه از کثرت ها در سرای وجود دیده می شود از یک سو عین فقر و روسیاهی و از سوی دیگر، وجوه و شوونات ذات حق است. در این نوشتار، به مقایسه ی معنا و مفهوم فقر در حکمت متعالیه و عرفان می پردازیم تا در هر دو حوزه، با بیان تفاوت ها و شباهت ها، حقیقت آن سوی این روسیاهی را به تحقیق بنشینیم
خلاصه ماشینی:
"اگرچه این دو به یک معنا نیستند و به لحاظ مبنایی از یکدیگر متمایزند، با تأمل دقیق، امکان ماهوی نیز آنگاه که روی به مصادیق خود در عالم خارج دارد، به همان معنای فقر وجودی یا امکان فقری نقل معنا میکند، زیرا وصف امکان هرگز بر ذات ماهیت حمل نمیشود، مگر اینکه طبق قاعدهی فرعیه، یک نحوه ثبوتی پیدا کند و تنها در این صورت است که ماهیت به واسطهی حیثیت تقییدیه، مجازا متصف به احکام وجود میگردد.
پس در حاق واقع، جز یک امر باقی نمیماند و آن وجود صرف است و بس و باقی همه نسب و اضافاتی هستند که مشبکهای آینه وجود با یکدیگر دارند2 (26، ص: 12 - 13) و این تحولی بود که با حکمت متعالیه در موضوع امکان پدید آمد و نزدیکی به عرفان نیز از همین نقطه خود را نشان میدهد، زیرا وحدت وجود و بالاتر از آن وحدت شخصی وجود بر مبنای تحلیل فقر وجودی طرحشدنی و اثباتپذیر است، که شرح آن خواهد آمد.
بنابراین ناگزیر باید سنخیت موجودات را با وجوب وجود باری تعالی بپذیریم و دقیقا همین جاست که تجلی و تشأن معنای حقیقی خود را نشان میدهد، زیرا هرگونه فرضی که منجر به ثبوت چیزی غیر از وجوب وجود در سرای هستی شود با قائل شدن شریک برای ذات حق برابر خواهد بود و این نگرش هم به لحاظ عقلی و فلسفی و هم به لحاظ شهود عرفانی محال است."