چکیده:
ادبیات تطبیقی از مهم ترین گونه های ادبی است که ما را در یافتن وجوه مشترک اندیشه های بزرگان جهان که ازنظر زمانی ومکانی از یکدیگر فاصله دارند، یاری می رساند. میگل د. اونامونو، فیلسوف، شاعر و متکلم اسپانیایی با برجای گذاشتن اثر مهم و عمیق خود، درد جاودانگی، تاثیر بسیاری بر اندیشمندان پس از خود و به ویژه فلاسفه اگزیستانسیالیست گذاشت. از سویی گزاره های اونامونو در باب ایمان به خدا، شباهت بسیاری به عرفای شرقی دارد و ما را به مقایسه افکار این فیلسوف ژرف اندیش اسپانیایی با این افراد وا می دارد. با دیدگاه حافظ « ایمان » در مقاله حاضر تلاش شده است تا دیدگاه اونامونو درباره شیرازی، شاعر و متفکر قرن هشتم ه. ق. مقایسه شود و گزاره های هر دو در باب ایمان و عشق به خداوند به محک تطبیق کشیده شود. این شباهت و همسانی را به خوبی می توان با ذکر شواهدی از درد جاودانگی اونامونو و ابیاتی از دیوان حافظ شیرازی نشان داد.
Comparative literature is one of the most important literary branches which helps us to find the similar aspects of elite’s thought who have lived in different times places. Miguel de Unamuno-Spanish philosopher and poet-had a great influence on existentialists by his book “the mortal pain”. On the other hand، his writings about belief are very similar to Eastern mystics. The present article tries to compare Unamuno’s point of view of belief with Hafez’s-a famous Iranian poet.
خلاصه ماشینی:
"انامونوحتی دربارۀ ملحدان وایمان آنان نیز الگویی دارد و میگوید: اگر کسی ایمان داشته باشد که خدا و روح جاودانهای در کار نیست،یا ایمان نداشتهباشد که خدا و روح جاودانهای در کار هست-این دو با هم متفاوت است-برای منمحترم است؛ولی از کسی که آرزو میکند نه خدا و نه روح جاودانه وجود داشته باشد،بیزازم»(اونامونو،1380:20) به عقیدۀ وی،این آرزو انسانگرایانه نیست،تنگنظرانه است.
{Sعیان نشد که چرا آمدم کجا بودم#دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنمS}و سرانجام به درک نسبی انسان از حقیقت معترف میشوند: {Sترا چنانکه تویی هر نظر کجا بیند#به قدر دانش خود هرکسی کند ادراکS}*** {Sدر ره عشق نشد کس به یقین محرم راز#هرکسی برحسب فکر گمانی داردS}و همین نسبیت فهم و ادراک آدمی را عذری برای جنگ و ستیز همۀ مذاهب میداند: {Sجنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه#چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدندS} 2.
تضاد ایمان با عقل حافظ،عقل را بیثبات و بیمخل میداند و مانند اونامونو عقیده دارد که ایمان داشتنمستلزم رها کردن عقلانیت است: {Sبه چشم عقل درین رهگذر پر آشوب#جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است#ای که از دفتر عقل آیت عشقآموزی#ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانستS}*** {Sحدیث از مطرب و می گو،راز دهر کمتر جو#که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما راS}حافظ با ظرافت و دقت یک رند جهانبین،عرصۀ هر دو جهان را در برابر چشمانحیرتزدۀ عقل میگسترد و تمامی عناصر تشکیل دهندۀ آن را فانی اعلام میکند و تنهاعشق،جوهر و هستۀ جهان را پایدار میداند: {Sعرضه کردن دو جهان بر دل کار افتاده#بجز از عشق تو باقی همه فانی دانستS} 3."