چکیده:
ناصر خسرو و احمد شوقی اگرچه هم از نظر زمان و هم از نظر مکان زندگی، بسیار از هم دورند و به دو فرهنگ و تمدن و دو زمان متفاوت تعلق دارند، لیک در پرداخت و بیان برخی مضامین؛ دیدگاههایی شبیه به هم دارند. در این جستار، تلاش می کنیم به بررسی تطبیقی دیدگاه این دو شاعر درباره روزگار، خرد و جهل بپردازیم.
خلاصه ماشینی:
"شیخ محمد بسیونی،استاد زبان عربی وی،به نبوغ شعری احمد جوان پی برد و با آنکه خود،شاعری توانا بود،شیفته نبوغ احمد شوقی شده بود و قصاید مدحی خود را پیش از فرستادنبه دربار و چاپ در روزنامه،به شوقی میداد تا اصلاحشان کند>>شوقی کلماتی از قصیده اوحذف میکرد،سطرهایی را تعدیل مینمود و گاه بعضی از ابیات را حذف میکرد و استادشرا با این عمل به وجد میآورد<<(همان:11) سال 1887 م،شوقی به خرج خدیو توفیق،به فرانسه رفت و در>>مونپلیه<<به خواندن مذهب شیعه اسماعیلی،وجهه همت خود قرار داده است.
شیخ محمد بسیونی،استاد زبان عربی وی،به نبوغ شعری احمد جوان پی برد و با آنکه خود،شاعری توانا بود،شیفته نبوغ احمد شوقی شده بود و قصاید مدحی خود را پیش از فرستادنبه دربار و چاپ در روزنامه،به شوقی میداد تا اصلاحشان کند>>شوقی کلماتی از قصیده اوحذف میکرد،سطرهایی را تعدیل مینمود و گاه بعضی از ابیات را حذف میکرد و استادشرا با این عمل به وجد میآورد<<(همان:11) سال 1887 م،شوقی به خرج خدیو توفیق،به فرانسه رفت و در>>مونپلیه<<به خواندن حقوق پرداخت و از انگلستان هم دیدار کرد.
{Sجان تو بیعلم خری لاغر است#علم،ترا آب و شریعت،چراست#جان تو بیعلم چه باشد سرب#دین کنندت زر که دین کیمیاستS}(ناصر خسرو،1365:100) احمد شوقی نیز مردم روزگار جاهلی را همچون چارپایانی سرگردان تصویر میکند،آنانبه واسطه نادانی و جهل خود همچون حیواناتی سرگردان بودند و خداوند برای نجاتشانپیامبری فرستاد تا به راه آیند: {Sأیام کان الناس فی جهلاتهم#مثل البهائم،أرسلت إرسلاS}(شوقی،1998،ج 1:160) >>در روزگارانی که مردمان چون چارپایان در جهل خویش سرگردان بودند،پیامبریفرستاد."