چکیده:
در سیر تکاملی اندیشه فلسفی مسلمین، صدرالمتالهین توانست بسیاری از معضلات اقطاب خود ازجمله در علم النفس را برطرف کرده، طرح نوینی از آن ارائه نماید. بدیهی است نفس شناسی ملاصدرا نیز بر مبادی و اصول فلسفی او استوار شده است. این پژوهش به دنبال تبیین تاثیر نظریه حرکت جوهری صدرا – به عنوان یکی از اصول بنیادین فلسفی اش- بر مختصات و تفاوت های نفس شناسی او می باشد. ازجمله این تاثیرات می توان به مباحث حدوث و بقای نفس، حقیقت نفس، تحول در برخی براهین تجرد نفس، رابطه نفس با بدن، رابطه نفس با قوای آن، اتحاد عاقل و معقول، موت طبیعی و اخترامی، ابطال تناسخ، تجرد قوه خیال و معاد جسمانی اشاره کرد.
In the evolution of Muslim’s philosophical thought، it was Sadr Al-Motaallehin who overcame many of complexities in philosophical studies on the soul and presented a new outlook. It is clear that Mulla Sadra’s philosophical psychology has been depended upon his special principals. The present research، therefore، is to explain the effect of Sadra’s theory of substantial movement، as one of his main philosophical principal، on his problems in the field including occurrence and continuity of human soul، the proofs supporting its uniqueness، its manner relation to body، the relation of soul to its powers، its connection to active intellect، the unity of knowing and the known، natural and arbitrary death، transmigration of soul، immateriality of imagination and corporal resurrection.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین صدر المتألهین با ابتکار ویژه خود در طرح نظریه حرکت جوهری،تصویر بدیعی از رابطه نفس و بدن ارائه میدهد که هرچند در تعبیر و اصطلاح با اقوال حکمای قبل از خود یکسان میباشد،ولی به لحاظ محتوا تفاوتی بنیادین دارد:ترکیب نفس و بدن،غیر از ترکیب ماهیت و وجود و یا ترکیب جوهر و عرض است.
از اینرو روشن نیست اگر طبق مبنای بوعلی به حرکت در جوهر قائل نباشیم و نفس را مجرد و تغییراتش را تغییر در صفات و اعراض آن بدانیم،مراحل عقل هیولانی،عقل بالملکه،عقل بالفعل و عقل بالمستفاد در تفکر سینایی چگونه قابل تبیین است یا چگونه امری مجرد به امری مادی تعلق گرفته است و شخص واحدی را به وجود آورده است؟اما اعتقاد به اصالت و تشکیک وجود حرکت جوهری این اشکالات را از ملاصدرا به دور داشته است(طاهری،1388،ص 67).
سر عدم توفیق دیگران در نایل شدن به به این کشف مهم در حکمت،مبانی ایشان در علم النفس است؛زیرا اگر کسی نفس افاضه شده به بدن در ابتدای خلق و قبل از ادراک صور را جوهر عقلی بالفعل و لذا مجرد بداند،به نحوی که صور حاصل از اعمال و نیات و افکار که توسط آلات بدن کسب شدهاند،کمالات ثانی عرضیه برای آن محسوب شوند و داخل در جوهر نفس نشوند،آنگاه حق خواهد داشت که اتحاد چنین جوهری با صورت مجرد دیگر را انکار نماید؛زیرا اتحاد دو امر متحصل بالفعل از محالات اولیه است."