چکیده:
اقبال و توجه به نظریههای ادبیای چون ساختارگرایی، هرمنوتیک مدرن، تبارشناسی و... امروزه چنان رایج است که تعداد بسیاری از مقالهها و تحقیقات ادبی معاصر نام یکی از این 53 نظریهها را در عنوان خود دارند. آثار این پذیرش عمومی را حتی در مقالهها و آثار استادانفصلنامه پژوهشهایادبی سال9، شماره65 و 75،تابستان و پاییز5955 سنتی (و نه تنها محققان جوان) میتوان مشاهده کرد. اگرچه چنین توجهی به این نظریهها نمیتواند بیدلیل باشد، همیشه نیز چنین نبوده است که بهکارگیری نظریهها گرهگشا باشد و بسیار پیش آمده است و میآید که آنچه باید درمان باشد، خود، درد میشود. چنین به نظر میرسد که علت اصلی توجه به این نظریهها توانایی و ظرفیت آنها برای روشن ساختن زوایای پنهانی است که رویکرد سنتی، یعنی رویکرد بزرگانی چون مینوی، قزوینی، اقبال و...، ناتوان از نشان دادن آنهاست، اما علل گوناگونی باعث شده است که نه تنها کاربرد این نظریهها سودی نداشته باشد، بلکه خود دردی باشد در کنار دیگر دردها. این علل عبارتاند از: الف. نداشتن شناخت دقیق و درست از نظریهها؛ ب. بیتوجهی به بستر تاریخی و فرهنگی که این نظریهها در آن بالیده و شکل گرفتهاند؛ پ. نادیده گرفتن واقعیتها؛ ت. انتخاب نادرست نظریهها (نظریهها متنوع و بسیارند، و در نتیجه، نمیتوان از یک نظریه برای هر موضوعی سود جست)؛ ث.
خلاصه ماشینی:
93 با وجود این، در یکی دو دهة اخیر کار از لونی دیگر شده است؛ بدین معنی که به فصلنامه پژوهشهایادبی سال9، شماره65 و 75،تابستان و پاییز5955 جای (در کنار) توجه به درونمایههای فلسفی این مکتبها، روششناسی آنها بیشتر 93 مورد توجه قرار گرفته است، مثالً اگر زمانی ایرانیانی که مخالف غرب بودند، به فلسفة 93 هایدگر، به ویژه دیدگاه انتقادی او دربارة تکنولوژی، توجه خاصی داشتند، حاال به روش او، پدیدارشناسی هرمنوتیکی، روی خوش نشان میدهند و سعی میکنند آن را چون ابزار تحقیق بهکار گیرند (دهقانی، 3339).
برای نمونه، میتوان به فصلنامه پژوهشهایادبی سال9، شماره65 و 75،تابستان و پاییز5955 نظریة سوسور، زبانشناس سوئیسی، اشاره کرد که محققان ایرانی بهطور گستردهای از 63 آن استفاده کردهاند، درحالیکه دیده میشود که گاه در بهکارگیری این نظریه سوءتعبیر 63 شده است.
آیا رابطة مرید و مرادی رابطهای استبدادی نیست؟ آیا داستان خضر و موسی که در مثنوی و جاهای دیگر آمده است، نمیتواند انعکاسی از 96 رابطة استبدادی باشد؟ آیا این بیت حافظ، «به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید/ که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها»، خبر از ذهنیتی استبدادی نمیدهد؟ بی گمان، پاسخ مثبت است، اما پرسش این است که چرا برخی از محققان ما بدون در نظر گرفتن اینکه بیشتر آثار ادبی گذشته، و بهویژه اشعار حافظ، در بستری استبدادی شکل گرفتهاند، کوشیدهاند نظریة منطق مکالمه را به آن تحمیل کنند، دیوان حافظ را اثری چندصدایی نشان دهند که واجد تمام معیارهایی است که باختین برای یک اثر چندآوا برمیشمارد؟ هدف نهایی مقالة «گفتگومندی و چندصدایی در شعر حافظ» آن است که به خوانندگانش بقبوالند حافظ شاعری است که دیوانش تجلی چندصدایی است: «در اشعار الهامی حافظ هر یک از شخصیتها در حکم یک ملودی هستند و مجموعة آنها درد یا درمان؛ آسیبشناسی کاربرد نظریههایادبی در تحقیقاتمعاصر نغمههایی را میسازند همچنان که باختین در رمانهای داستایوفسکی چنین دیده است» (صالحی مقدم، 2139: 399) .