چکیده:
این نوشتار، تحلیل دو قصّه از مثنوی مولوی، با به کارگیری روش ریخت شناسی پراپ است. این روش آزمونی برای نظریهی ریخت شناسی در ادب عرفانی به شمار می رود. بسیاری از اجزا و کنشهای بررسی شده در حکایتهای مثنوی با رده بندی خاص پراپ از قصّهها، همسانی دارد. همچنین با بررسی قصّهی پادشاه و کنیزک و تطبیق آن با قصّهی اعرابی درویش، همگونیهای این دو، با وجود ظاهر متفاوت آنها، نمایان می شود.
خلاصه ماشینی:
"» (همان) ولادیمیر پراپ در کتاب ریخت شناسی قصههای عامیانه یا پریان، این قصهها را بر اساس اجزای سازه ای آنها و روابط متقابل این سازهها با یکدیگر و با کل قصه تحلیل می کند.
پراپ، قصه را از لحاظ ریخت شناسی چنین تعریف می کند: «می توان قصه skazks را اصطلاحا آن بسط و تطوری دانست که از شرارت (A) یا کمبود و نیاز(a ) شروع می شود و با گذشت از خویشکاری میانجی به ازدواج (w) یا به خویشکاریهای دیگری که به عنوان سرانجام و خاتمهی قصه به کار گرفته شده است، می انجامد.
» (سرامی، 1373: 5-3) سرامی هر داستان را به عناصر زیر قابل تفکیک می داند: گفتارها- کردارها- پندارها- قهرمانان- زمان- مکان- آرایهها- شیوهی نقل- شگردها و منطق حاکم بر اجزای داستان (همان: ) در این نوشتار ضمن تطبیق دو قصه از مثنوی مولوی، آنها را بر اساس روش ریخت شناسی پراپ بررسی ورتحلیل میکنیم.
I چون خلیفه دید و احوالش شنیدآن عرب را داد از فاقه خلاصکاین سبو پر زر به دست او دهید آن سبو را پر ز زر کرد و مـــــزیدداد بخشش ها و خلعت های خـــاصچونکه واگردد سوی دجلهش بریــــد (ب 2855-2853) این قصه از نوع قصههای یک حرکتی است و گفتگو در آن بیش از سایر عناصر نقش دارد."