چکیده:
نظریات شناختشناسی که از اوایل قرن نوزدهم پا به عرصه نظریه پردازیهای اجتماعی، فلسفی و تجربی گذاشت، محصول دوران مدرن است. شناختشناسی سده نوزدهم که برخاسته از فلسفه علم و در چارچوبی اثباتگرایانه بود، در قرن بیستم با امواج فکری ناشی از اندیشه انتقادی و تفکر پستمدرن مواجه شد که هریک به شیوهای متفاوت معرفتشناسی پوزیتیویسم را به چالش کشیدند. نظریه شناختشناسی یورگن هابرماس که در ادامه اندیشههای مکتب انتقادی مطرح میشود، یکی از اساسیترین نظریاتی است که نقش شناخت اثباتی را در جامعه به چالش میکشد و آن را عقلانی شدن به مثابه از دست رفتن «آزادی» و «معنا» قلمداد میکند. نقش شناخت در کنش اجتماعی و تعاملات بینا ذهنی، برای هابرماس بحثی بنیادین است. او نقد بر حوزه عمومی را از نقد «شناخت» آغاز میکند و با پیریزی چارچوبی برای ابعاد «آن»، شرایط رسیدن به «تفاهم» در عمل اجتماعی و ارتباطی را ترسیم مینماید؛ شناختی که از یکسو بنیاد ارتباط است و از دیگر سو در گفتمان تجلی مییابد. محور اصلی مقاله حاضر، بررسی نظریه اجتماعی یورگن هابرماس به طور عام و نقش نظریه شناختشناسی او در نظریه اجتماعی به طور خاص است. اهمیت این موضوع به بحثهای شناختشناسی به صورت خاص و تاثیر «شناخت» بر اندیشهسازی و نظریهپردازی در علوم اجتماعی به صورت عام باز میگردد.
خلاصه ماشینی:
"این نظریات که ابتدا برخاسته از گرایش های پوزیتیویسمی حاکم بر فضای اندیشه قرن نوزدهم و معتقد به واقعیتیابی خواص پدیدهها همراه با نفی حقیقت و معنای پیشینی یا حقیقتسازی پسینی بود، در قرن بیستم با دو واکنش عمده روبهرو شد: از یک سو، اندیشه انتقادی نومارکسیسم هگلی و مکتب فرانکفورت که نقد به پوزیتویسم را در حوزه معرفتشناسی و روششناسی برای دفاع از عقلانیتی انتقادی در مقابل عقلانیت ابزاری گستراند و از سوی دیگر، مکتب پسامدرن که به نفی امکان شناخت ماهیت حقیقی یا واقعی وجود معتقد بود.
جدول1: ابعاد و مؤلفههای نظریهی شناختشناسی یورگن هابرماس نوع شناخت علایق شناختساز قلمرو شناخت روششناسی فنی یا ابزاری کنترل فنی کار علوم اثباتی(تجربی تحلیلی) عملی پراتیک (تفهم و کنش متقابل) پراتیک اجتماعی هرمنوتیک و تحقیقات تفسیری رهایی بخش رهاییبخش و انتقادی قدرت و سلطه نظریه انتقادی تبیین «شناخت» در نظریهکنش ارتباطی 1- نظریه سه جهان لزوم شناخت و کاربرد آن در کنش ارتباطی به گونهای است که میتوان هسته معرفتشناسی هابرماس را عقلانیت ارتباطی و نظریه کنش ارتباطی دانست.
هابرماس میخواهد نشان دهد که منطق گفتگو و امکان رهایی بخشی «زبان» در شرایطی میسر است که کسی قصد فریب دیگری با استفاده ابزاری و وسیلهای از زبان را نداشته باشد: «در کنش ارتباطی، مشارکتکنندگان در وهله اول به سوی موفقیتهای فردی خود سمتگیری نمیکنند؛ آنها هدف های فردی خود را تحت شرایطی دنبال میکنند که بتوانند نقشههای کنش خود را بر مبنای تعاریف مشترک از وضعیت هماهنگ کنند."