چکیده:
کانت با اطلاق صفت «پراگماتیکی» بر انسان شناسی خود، موضع انتقادی خود را نسبت به انسان-شناسی سنتی، جغرافیای طبیعی، روان شناسی تجربی، و انسان شناسی فیزیولوژیکی اعلام می دارد. او با این کار، انسان را نه به عنوان ذات، جوهر، شیء، و نفس، بلکه بر اساس سه سطح عمل او(سطح تکنیکی، سطح پراگماتیکی، و سطح اخلاقی) مورد مطالعه قرار می دهد. هدف این مقاله این است که با بررسی ریشه، معنا و مفاد انسان شناسی کانت، به این پرسش پاسخ بدهد که «آیا ارتباطی میان انسان شناسی کانت و فلسفه انتقادی او وجود دارد یا نه؟» به نظر می رسد انسان شناسی کانت، بدون اتکاء به یک اصل غایی، نمی تواند کار خود را پیش ببرد. بنابراین، بررسی مطلب فوق، ما را به این نتیجه می رساند که کانت انسان شناسی و فلسفه انتقادی را از طریق حکم تاملی به هم مرتبط می کند
خلاصه ماشینی:
"مورد دیگری که ذهن مرا،بیش از همه،به خود مشغول میکند این پرسش است که«چرا کانت،به عنوان یک فیلسوف استعلایی بزرگ،از ضرورت طرح خطابههایی دربارۀ انسانشناسی،در کنار فسلفۀ انتقادی سخن میگوید؟»4«چرا کانت احساس میکند که خطابههای او در انسانشناسی میتواند به دانشجویان کمک کند تا آنها خود و تجارب عملی خود را بشناسند؟»او اعتقاد داشت که با تدریس انسانشناسی میتواند به دانشجویان یاد بدهد که آنها چگونه اندوختههای علمی خود در دانشگاه را هم در مشاغل آینده و هم در ادارۀ زندگیشان بکار ببرند )6,6991,tnaK(.
در اینجا میتوان پرسید که اگر انسان ذات ثابتی ندارد و اگر او خودش خودش را میسازد،پس«هدف انسان از انجام کارهایی که میکند چیست؟»و «او چگونه میتواند به این هدف برسد؟»اگر بخواهیم پاسخ به این دو سؤال را از زبان انسانشناسی کانت بشنویم باید اینگونه بگوییم که«هدف انسان از زندگی عملی این است که به یک فاعل آزاد مبدل شود و او زمانی میتواند به این هدف برسد که با برخی راهکارها و موانع[موجود بر سر این راه]-که انسانشناسی پراگماتیکی آنها را به ما نشان میدهد-آشنا باشد )93,dibI(.
sserP ytisrevinU elaY:nodnoL & nevaH weN nedyaH semaJ (6)-کانت در مقابل این پرسش که«انسان چیست؟»به دو صورت متفاوت عمل میکند:ابتدا در بخش مغالطات عقل محض موضع انتقادی و منفی خودش را در قبال انسان شناسی سنتی(که دکارت و لایب نیتس از جمله نمایندگان آن هستند)اعلام کرده و نشان میدهد که ما نمیتوانیم انسان را به صورت نظری بشناسیم."