خلاصة:
عنصر آب به دلیل نقش بسیار مهم و تاثیر گذاری که در شکل گیری جوامع بشری و ظهور تمدن ها و فرهنگ های مختلف داشته است ، از دیر باز در میان تمامی اقوام و ملت ها به خصوص ایرانیان، مورد توجه جدی بوده و در باورها ، اسطوره ها، آیین ها و ادیان مختلف جایگاهی ویژه را به خود اختصاص داده است. عنصر آب از همان ابتدای تکوین جامعه ایرانی، مورد احترام بوده و عنصری مقدس محسوب می شده است. بر همین اساس، ایزدان متعددی را مسئول حمایت و نگهداری از آب می دانسته اند. همین نقش ویژه و تاثیر گذار باعث شده است تا شاعران و نویسندگان ایرانی توجه خاصی به این عنصر بسیار سودمند و فرهنگساز مبذول داشته و در اشعار و آثار خود به تصویر سازی و مضمون پردازی با این عنصر حیاتی بپردازند. یکی از شاعران نامدار ایرانی که به دلیل دانش گسترده و آشنایی با اساطیر کهن ایرانی ، قصص انبیا، باورهای عمومی مردم و ارزش های فرهنگی ایرانی، بیشترین توجه را به این عنصر داشته و بر پایه آن تصاویری بسیار زیبا و مضامینی ناب خلق نموده است، افضل الدین بدیل خاقانی شروانی است، که ما در این مقاله تلاش خواهیم کرد تا با استخراج ابیاتی از او که پیرامون عنصر آب پدید آمده اند، به بررسی نقش اسطوره ها، قصص دینی و باورهای کهن در خلق این اشعار پرداخته و هنر او را در ساخت تصاویری بدیع و خیال انگیز بر پایه این باورها روشن سازیم. از مهمترین این اسطوره ها و باورها می توان به موارد ذیل اشاره کرد : پدید آمدن آب از سنگ در اساطیر مهری به خصوص با توجه به این باور کهن ایرانی که جنس آسمان از سنگ است؛ اسطوره میترا و غسل او قبل از معراج؛ سرشت آبی اختران؛ ماه آب در نجوم و تقویم کهن ایرانی؛ گوهره آب و گل حیوانی ؛ آب حیات یا آب خضر در قصص انبیا ؛ آب محیط ؛ آب کوثر ؛ آب زمزم ؛ و پاره ای باورهای عمومی دیگر .
ملخص الجهاز:
"گاه بیهیچ رمز و کنایتی خاصیت معروف این آب،یعنی بخشیدن زندگی جاودان مورد نظر شاعر است: آب حیات نوشد و پس خاک مردگان#بر روی هفت دخمۀ خضرا برافکند (دیوان:133) هرچند شاعر بداقبال،همچون اسکندر توفیق نوشیدن آن را نمییابد: گویی سکندرم ز پی آب زندگی#عمرم گذشت و چشمهی حیوان نیافتم (دیوان:785) و گاه لعل لب معشوق را چشمۀ آب حیاتی میبیند که اگر بدان دست یابد، او نیز چون خضر توفیق نوشیدن آب حیات خواهد یافت: لب اوست آب حیوان،دلم از طلب سکندر خضر دگر شوم من،اگر آرمی به چنگش (دیوان:624) هرچند نوشیدن از چشمۀ لعل لب معشوق با چشمۀ خضر تفاوتی اساسی دارد و آن این است که تو را در ظلمات هجران جاودانه میسازد: هرکه جست آب حیات از لعل تو#جاودان در ظلمت هجران بماند (دیوان:616) اما عاشق را از ظلمت هجران چه باک،که آتش هجران برای او،خود آب حیات است: از پی آن کآتش هجر تو دارم یادگار نزد من آب حیات است آتش هجران تو (دیوان:658) گاه هم چشمۀ آب حیات از سینۀ خود شاعر میجوشد و طبع زایندۀ او است که سرچشمۀ آب حیات است: هرچه من آورم ز طبع آب حیات در دهن تف دل آتش آورد در دهنم،دریغ من (دیوان:796) گاهی هم دو داستان مستقل آب حیات و آیینۀ سکندر را درهم میآمیزد و همزمان هم خضر و هم اسکندر میشود: ساختم آیینۀ دل،یافتم آب حیات گرچه باور نایدت هم خضر و هم اسکندرم (دیوان:248) یا این موهبت را به ممدوح عطا میکند: شاه در یک حال هم خضر است و هم اسکندر است کآینۀ دین ساخت و شد با آب حیوان آشنا (دیوان:21) و البته چنان که پیشتر هم گفته شد،گاهی این شراب است که کار آب حیوان را میکند: گاو زر ده به کف سامری و در کف من آب خضری که در او آتش موسی رانم (دیوان:782) یا: چون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم گنج سکندر از پی یغما برافکند (دیوان:137) یا: جام و کفش چون بنگری،هست آفتاب و مشتری جام آینه است اسکندری،می آب حیوان باد هم (دیوان:457) 8-آب و گل حیوانی براساس باورهای کهن بسیاری از ملتها،آیینها و ادیان،انسان از خاک یا گل آفریده شده و بر همین اساس،تعبیر آب و گل حیوانی به معنی گوهرۀ کالبد جسمانی انسان در ادب فارسی بسیار پرکاربرد و آشنا است."