Abstract:
ارزشمندی نظریه سیاسی مدرن در اصالت درونی و کاربردهای بیرونی آن است ؛ اما سـوال این است که این نظریه چگونه تکوین یافت ؟ این مقاله در پاسخ به این پرسش ، این فرضیه را مطرح می کند که مدرنیته به پیدایش و آشکار شدن نیروهـایی انجامیـد کـه آن نیروهـا مبانی و کاربردهای نظریه سیاسی را از بنیاد دگرگون کردند. تفکر علمی بـه عنـوان عامـل زمینه ای و سیاست جدید (مشخصا دولت مدرن) در پی فروپاشی قرون وسطی (بـه عنـوان عامل درونی )، دو نیروی اصلی در تکوین نظریه سیاسی مدرن بودند. اندیشة علمـی جدیـد با دگرگونی در مفهوم طبیعت و سیاست با تمرکز بـر قـدرت و گسسـت از اندیشـة مدینـة فاضله ، زمینه های تحول نظریه سیاسی را ایجاد کـرد. نظریـه سیاسـی مـدرن در پـی ایـن وضعیت ، چونان چارچوبی مرجع و کارآمد در توصیف زندگی سیاسی و عرضه راهکارهـایی برای حل مشکلات سیاست پدیدار شد. این مقاله با تفکیک مفهومی نظریه سیاسی قدیم و نظریه سیاسـی مـدرن در یـک جایگـاه تاریخی نشان می دهد که چگونه در فضای مدرنیته ، نظریـه سیاسـی مـدرن بـا گسسـت از جهان قدیم شکل گرفت ، هویت یافت و کاربردهای جدید خـود را در فهـم مسـائل و حـل مشکلات نشان داد. نتیجه حاصل از این مطالعه نشان می دهد که کفایت و کـارآیی نظریـه سیاسی مدرن در نوع تلازم و تناسب میان مبـانی فکـری و ارزشهـای بنیـادین آن و نیـز کاربردهای عملی آن در عرصة زندگی سیاسی و اجتماعی اسـت ؛ وظیفـه ای کـه در نظریـه سیاسی در عصرجهانی شدن با آسیب و تردید مواجه شده است .
Machine summary:
نظریه سیاسی ، گسست گرایی ، قرون وسطی ، فلسفه سیاسی ، دولت مدرن، تفکر علمـی ، مدرنیته و اشتراوس مقدمه جهان قدیم برگردان عقلانی - فلسفی از نظام الهیاتی و اسطورهای کاینات بود و تفکر سیاسـی آن در انواع فلسفی ، اسطورهای، تاریخی ، ادبی و دینی با تقلید و تأثیرپذیری از نظام کیهانی که بر نظم ، ثبات و دخالت ارادههای متافیزیکی در ترتیبات هستی اسـتوار بـود، مـی کوشـید در مسـیر زندگی سیاسی راههای مشارکت انسان را نیز هموار کند.
با توجه به گستردگی تاریخی و موضوعی ایـن مبحـث و بـرای تحدیـد و تخصصـی تـر شـدن پژوهش و برجسته شدن موضوع، مقاله با تمرکز بر رهیافـت گسسـت گرایـی ، وام گرفتـه شـده از اشتراوس به مثابه چارچوب نظری، به آزمون این فرضیه می پردازد که مدرنیته با دو عامل درونـی (دولت مدرن ) و زمینه ای (تفکر علمی جدید)، ماهیت و کاربردهـای نظریـه سیاسـی را دگرگـون کرد.
از این دیدگاه کار عظـیم و بـی سـابقة وی همـین نکتـه دانسته شده که می توان جهان مادی را با چند قانون اصولی توضیح داد (بـرلین ، ١٣٤٥: ٥) پـیش از نیوتن ، گالیله هم به نحوی اشاره کرده بود که انسان وقتی موفق می شود که چیز ثابتی را الگـوی خود قرار دهد و آن طبیعت است ؛ «طبیعت بی رحم و تغییرناپذیر است و هرگز قوانینی را که بر او تحمیل شده، نقض نمی کند» (همان : ١)؛ همین ویژگی ثبات و یقین نهفتـه در قـوانین بـود کـه در قرن هجدهم که دورة روشنگری است به تکاپوهای جدید فکری و فلسفی انجامید.