Abstract:
عبد اسم از جمله اصطلاحاتی است که در دستگاه عرفانی ابنعربی مطرح و به وسیلۀ برخی پیروانش تبیین شد. این مفهوم به این معناست که وقتی سالک در فنای صفاتی یا بقای پس از آن، با اسمی از اسمای الهی متحد شد، در وجود او جز حقیقت اسم مزبور حقیقت دیگری یافت نمیشود و وجود او به تمام معنا تحت تدبیر و ربوبیت آن اسم واقع میشود. در چنین حالتی گفته میشود او عبد آن اسم شده است. این مسئله در دو دانش عرفان نظری و عملی قابل طرح است: در عرفان نظری ذیل بحث انسان کامل و نیز ذیل بحث مظاهر اسما و در عرفان عملی ذیل ویژگیهای سالک در سفر دوم از اسفار اربعة عرفانی. در عبودیت اسم، هم اسم الهی و هم عبد آن، هر کدام در ارتباط با یکدیگر احکام و ویژگیهایی دارند: اسم الهی ضمن شکل دادن به باطن و حقیقت قلبی سالک، او را ربوبیت میکند؛ عبد هم ضمن مظهریت برای آن اسم، مجرای فیضی برای آثار آن میشود.
The Name’s servant is one of the terms used by Ibn Arabi in his gnosis and
explained by some of his followers. This term means that when the wayfarer is
united with one of the Divine Names in the annihilation of attributes or the
survival later on, there remains no truth in his other than but the truth of that
name, and his existence will, in every sense of the world under the control and
divine lordship of that name. In this case, he is said to have become a servant of
that name. This issue can be dealt with in theoretical and practical mysticism –
i. e.: in theoretical mysticism under the discussion of the perfect man and under
the discussion of the manifestations of names and in practical mysticism under
the wayfarer’s characteristics in the second journey of the four mystic journeys.
During one’s servanthood of the Name, each of the Divine Name and its servant
adheres to asset of rules and has certain characteristics in their relation with one
another, and, while establishing the Wayfarer’s heartfelt truth, the Divine Name
makes him a lord. In addition to his becoming a manifestation of the mentioned
name, becomes the servant of God a channel of grace for it.
Machine summary:
اين مفهوم به اين معناست که وقتي سالک در فناي صفاتي يا بقاي پس از آن، با اسمي از اسماي الهي متحد شد، در وجود او جز حقيقت اسم مزبور حقيقت ديگري يافت نميشود و وجود او به تمام معنا تحت تدبير و ربوبيت آن اسم واقع ميشود.
به نظر ميرسد اينکه ابنعربي عبد اسم را به صاحب حضرت صفت معرفي کرده، گوياي اين است که اگر کسي اسمي را به صورت فنا يا بقاي بعد از فنا، تصاحب کرد و مظهر کامل آن به يکي از دو معناي «مايظهر فيه» و «ما يظهر به» شد، عبد آن اسم است.
بنابراين اگر ابنعربي عبدالجبار را متخلق به اسم جبار ميداند، به اين معناست که عبدالجبار سالکي است که در مراحل عالي سلوک قرار دارد و با ورود به حوزة اسما و صفات الهي و در واقع سفر دوم عرفاني، توانسته است به صورت حقاليقيني و در مرحلة بقاي پس از فنا با اسم جبار متحد شود؛ به گونهاي که آثار آن اسم از او و متناسب با مرتبة انسانياش سر بزند.
در مقام جمعبندي تعاريف سهگانة ابنعربي ميتوان گفت: عبد هر اسم، سالکي است که در سفر دوم عرفاني به حوزة اسما و صفات الهي بار يافته و با آن اسم به صورت بقاي بعد از فنا يا دستکم به صورت فنايي متحد شده است.
3. رابطه اسم با عبد اسم خود اسم الهي در ارتباط با عبد خود، ويژگيهايي دارد که بيشتر، از تعريف گفته شده در باب عبد اسم، به دست ميآيند؛ اما با اين حال چون اين ويژگيها اهميت خاصي دارند و در تبيين مسئلة عبوديت اسمي نقش بسزايي دارند و عارفاني چون ابنعربي به آن تصريح کردهاند، ما هم به آنها اشاره ميکنيم.