چکیده:
هایدگر در مورد اخلاق بسیار کم می نویسد و خود نیز بیان می کند که پرسش های اخلاقی در مباحث او جایی ندارند. بنابراین، جایگاه اخلاق در اندیشه او بسیار مبهم و ناآشکار است و این خود سبب شده است تا تفاسیر متفاوتی راجع به دیدگاه اخلاقی او شود. با این حال، می توان مباحثی را در آثار او یافت که جدای از اینکه به هستی شناسی و مسئله وجود می پردازند، جنبه ارزش گذارانه نیز داشته باشند، مانند بحث از اصالت و بودن- با. از سوی دیگر، مسلما هایدگر در اخلاق، جایگاهی چون جایگاه کانت، ندارد؛ اما، می توان سهمی هرچند اندک برای او در فلسفه اخلاق قائل شد. این مقاله بر آنست تا به دو پرسش اساسی راجع به اندیشه هایدگر پاسخ دهد: نخست اینکه اخلاق چه سهمی در اندیشه هایدگر دارد؟ و سپس بر مبنای پاسخی که به این پرسش داده می شود، این پرسش را بررسی می کنیم که هایدگر در فلسفه اخلاق چه جایگاهی دارد و آیا او را می توان در فلسفه اخلاق شریک کرد؟
خلاصه ماشینی:
اين مقاله بر آنست تا به دو پرسش اساسي راجع به انديشه هايدگر پاسخ دهد: نخست اينکه اخلاق چه سهمي در انديشۀ هايدگر دارد؟ و سپس بر مبناي پاسخي که به اين پرسش داده مي شود، اين پرسش را بررسي مي کنيم که هايدگر در فلسفه اخلاق چه جايگاهي دارد و آيا او را مي توان در فلسفۀ اخلاق شريک کرد؟ واژه هاي کليدي : هستي شناسي ، فلسفه اخلاق ، اصالت ، عدم اصالت ، بودن - با.
بنابراين ، همانطئر که در بحث او، تقدم با تحليل هستي شناختي است و ساير موضوعات فرع آن هستند، اخلاق نيز فرع بر آنست ؛ هايدگر تمام سعي خود را صرف پرداختن به وجود و پرسش از آن کرده است ، در نتيجه ، جايي براي طرح پرسش از اخلاق به طور مستقل باقي نمي ماند، چرا که به زعم او هر چيزي در پرتو شناخت حقيقت هستي خود آشکار مي شود.
بنابراين ، مي توان گفت که براي هايدگر هيچ نوع اخلاق اصيلي وجود نداردکه اصالت را پيش فرض خود داشته باشد؛ اصالت چيزي است که دازاين با يکي شدن و هم خانه شدن با خود مي تواند آن را بدست آورد؛ به عبارت ديگر، زمانيکه دازاين ، هستي بي حجاب خود را آشکارا در مقابل خود ببيند و از به - سوي - مرگ بودن نهراسد، دازايني اصيل است .