چکیده:
انقلاب اسلامی ایران در سالهای 78 ـ 1979 را میتوان دورة جدیدی برای دین
اسلام به شمار آورد. تا پیش از سال 1978، دین امری اینجهانی و واگذارده به قلمرو
خصوصی بود که نقش گستردة آن در جامعة انسانی، به اماکن عبادی محدود و منحصر میشد.
این برخورد تنگ نظرانه نسبت به دین در مورد ادیان بزرگ جهان در غرب نیز صادق است.
در جهان اسلام نیز، کم و بیش، چنین نگرشی نسبت به اسلام وجود دارد. نقش عمومی اسلام
چه به صورت ارزشهای شرعی و اجتماعی و چه به صورت خاستگاه مسلم سیاسی، به گونة
تعصبآمیزی به تعریف تقلیلگرایانه از دین به عنوان نظامی از باورهای مربوط به امور
«اخروی» محدود گردیده بود.
اسلام، طبعا دینی مربوط به هر دو جهان است. این جهان چون آمادگاهی برای آن جهان
است. پیوند عمیق میان امور دینی و دنیوی، آموزة بنیادین قرآن است که به مسلمانان
میآموزد سعادت انسانها در هر دو جهان، بستگی به اعمال ایمانیشان دارد. همین که
فرآیند مدرنیزاسیون از رهگذر غربگرایی و دنیاگرایی و سکولاریسم به جهان اسلام راه
یافت سبب جدایی دین از اخلاق، ایمان از عمل، و امور دینی از امور سیاسی شد. این
جداییها، موضعی انفعالی را نسبت به انگیزهها و رهنمودهای دینی در همة زمینههای
اجتماعی و سیاسی جوامع اسلامی، در سرتاسر دنیا، در پی داشت.
در دهة 1970، امام خمینی با اینگونه برداشت از دین که توسط حکام سیاسی چون شاه
ایران در جهان اسلام رواج یافته بود به مبارزه برخاست. در حقیقت، انقلاب امام
خمینی، فراخوانی به بازاندیشی دربارة محوریت دین و احیای آن در زندگی انسان مدرن
بود. امام خمینی دین اسلام را تنها منظومهای از شعائر نمیدانست که آدمیان را برای
آخرت آماده میسازد، بلکه آن را ایدئولوژی تلقی میکرد که طرحی را برای کل زندگی
بشر فراهم میآورد؛ و برای اینکه این ایدئولوژی، سعادت مادی و معنوی انسانها را
تأمین نماید باید در تمام حوزههای افعال انسان به اجرا درآید. از همه مهمتر اینکه،
اسلام برنامهای است که ضامن عدالت این جهانی و سعادت آن جهانی میباشد.
خلاصه ماشینی:
"امام خمینی دین اسلام را تنها منظومهای از شعائر نمیدانست که آدمیان را برای آخرت آماده میسازد، بلکه آن را ایدئولوژی تلقی میکرد که طرحی را برای کل زندگی بشر فراهم میآورد؛ و برای اینکه این ایدئولوژی، سعادت مادی و معنوی انسانها را تأمین نماید باید در تمام حوزههای افعال انسان به اجرا درآید.
در «جامعة سیاسی»2 که هیچ دیوار غیر قابل عبوری میان «دین» و «دولت»، کشیده نشده (چنانکه در تلقی امام خمینی از حکومت اسلامی میبینیم)، گفتمان عمومی به جای اصرار بر سلطة دین بر سیاست یا بالعکس، بر نقش حکومت در تقویت روابط و مسئولیتهایی تأکید میکند که با ارزشهای برآمده از احساس معنوی نسبت به زندگی سازگار هستند.
پیشینة دین اسلام و تمدن اسلامی، گویای آن است که میان تأیید قرآن دربارة واکنشهای تکثرگرایانه به هدایت الهی و آزادی وجدان بشری برای تصمیمگیری دربارة فضای معنوی زندگیاش، از طرفی، و ظهور نظام جدید اجتماعی ـ سیاسی مبتنی بر وفاداری بی چون و چرا و انحصاری نسبت به سنت، از طرف دیگر، تنش وجود داشته است.
اسلام چون دینی اجتماعی از میان همة ادیان ابراهیمی که هدفشان بر اساس آنچه در عهد عتیق آمده این است که فرهنگ عمومی را طبق ارادة الهی شکل دهند، تنها اسلام است که از همان آغاز، نسبت به اهداف زمینیاش به آگاهانهترین شکل عمل میکند.
بنابراین، ارزیابی کامل مدرنیزاسیون و در کنار آن، واکنش رهبران دینی چون امام خمینی در جهان اسلام نسبت به نارسایی آن در جلوگیری از تباهی اجتماعی ـ سیاسی و اخلاقی زندگی مسلمانان، تنها زمانی میسر است که نحوة ورود مدرنیزاسیون از طریق «دیکتاتورهای متجدد شده» مورد توجه قرار گیرد."