خلاصه ماشینی:
"علت این مسرت آنکه در سوابق ایام در مجلهء«ارمغان»که در تهران انتشار مییافت و در نتیجهء وفات مدیر پاک و با همتش مرحوم وحیدزاده تعطیل گردید یک رشته مقالات با عنوان«رواج بازار شعر و شاعری»به قلم این حقیر انتشار مییافت که متأسفانه ناتمام ماند،در همان مقاله-قسمتهای آخر مقاله-سخن به تفصیل از خواجه حافظ رفته بود و بدانجا رسیده بودیم که شاید قبل از هر عنوان دیگری-مانند صوفی و عارف و حافظ و مراد و ملامتی و غیر آن-حافظ را-چنانکه خود او هم مکرر بصراحت و یا به اشاره رسانیده است-رند و طریقهاش را رندی دانست و در معنی و مفهوم واقعی این کلمه-که هنوز هم درست نمیدانم فارسی است یا عربی- در صدد تحقیق برآمدم و با اساتید فن مکاتباتی به عمل آمد و از همه بهتر در مرقومات استاد مرتضوی(دانشگاه تبریز)مطالب دقیق به دست آمد.
اینک چند نمونه از اشعار حافظ: این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم یا: همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع و یا: آندم که به یک خنده دهم جان چو صراحی مستان تو خواهم که گزارند نمازم جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح باشد که چو خورشید درخشان بدرآیی بنابراین منظور خواجه شیراز این نیست که در حال سکرات است و بدین مناسبت خواستار تشییع جنازهاش توسط یار میباشد،بلکه از مضامین یاد شده و بیت مورد نظر چنین مستفاد میشود که خواجه میفرماید: آنچنان مشتاق دیدار تو هستم که چنانچه ملاقاتی میان من و تو دست دهد،از شدت هیجان و شادی،جان خواهم داد و آمدنم به این دنیا فقط برای دیدار تو بوده و هر زمان این دیدار حاصل آید خواهم رفت،پس به دیدارم بیا که این دیدار حکم وداع و خداحافظی را دارد،زیرا پس از دیدار تو دیگر وظیفهای برای من در این دنیا باقی نمانده است و روان و فورا خواهم شد."