خلاصه ماشینی:
"اثری که کلید این نقطه آغاز را میزند، همیشه نسبت به زمان خود دارای حرف تازهای است و همین حرف تازه در آثار دیگر تکرار شده و سبک خاصی را پدید میآورد ولی این حرف تازه را چه کسی کشف میکند؟بدیهی است که این کار، وظیفه اساسی نقد است.
مراد از این گفته، این نیست که منتقد لاجرم میبایست قادر به ساختن یک فیلم سینمایی و یا هر اثر هنری دیگر باشد بلکه منتقد به هنگام نوشتن نقد، از عنصری در وجودش استفاده میکند که ضرورتا هنر نامیده میشود.
براستی فضایل انسانی و مکارم اخلاقی، اول رکن برای هر هنرمند و منتقد حقیقی به شمار میرود و به کلی دور از شایستگی و انصاف است که دخالت چنین فضیلتی در حوزه نقد و هنر و ادب، نظری عامیانه و امری شعارگونه تلقی شود.
ولی یک منتقد خوب، مجرب و کارآمد از این اظهارنظر خودداری میکند، زیرا منتقد حق دارد از خطاهایی که نمیبایست در اثر باشند حرف بزند، اما محق نیست که خود را به جای صاحب اثر گذاشته و اظهار نظر کند که هنرمند چه میبایست میکرد تا این خطاها به وجود نمیآمدند.
همان گونه که صراحت کاربرد پیام در آثار هنری و ادبی نکوهش میشود، منتقد نیز نبایستی در ارائه رهیافتها صریح اللهجه باشد، زیرا آخر الامر خود نقد، حتی بدون صراحت منتقد، به چنین هدفی دست خواهد یافت.
دیده شده که این تمایل منتقدین، از سوی برخی از هنرمندان به خودستائی تشبیه شده است ولی یکی از مصادیق بدیهی نقد در این است که منتقد بتواند همتای خالق اثر، درباره موضوع مورد طرح آن اثر به گفتگو بپردازد."