چکیده:
مفهوم عدالت، آنگونه که در کتاب جمهوری آمده است، برای افلاطون، مفهومی انتزاعی و زاییدة ذهن است که سقراط با استفاده از روش ماماییاش میکوشد تا آن را خلق کند. در واقع، افلاطون اگرچه بحث راجع به عدالت را از منظر بیرونی آغاز میکند، اما غرض اصلی او، بررسی تمامنمای ساختار درونی نفس انسان است و به دنبال آن بررسی طبقات اجتماعی، تا بدین وسیله ماهیت عدالت را روشن کند. در مقابل، راولز به واقعیتهای جامعه نظر دارد و شرایط اقتصادی و اجتماعی کنونی جوامع برای او حائز اهمیت هستند. راولز در دو کتاب «نظریهای دربارة عدالت» و «عدالت به مثابه انصاف»، ماهیت عدالت را با توجه به واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی جوامع مورد بررسی قرار میدهد و نگاه او به عدالت، به مراتب کمتر از نگاه افلاطون، جنبة روانشناختی دارد. در این مقاله از یک سو، مزایای مفهوم «عدالت به مثابه انصاف» راولز را با مزایای مفهوم عدالت نزد افلاطون مقایسه میکنیم و از سوی دیگر، بررسی خواهیم کرد که آیا راولز نیز مانند افلاطون به تحلیل سه جزئی از عدالت پرداخته است و یا اینکه میتوان از نظریة او راجع به عدالت چنین تحلیلی را اتخاذ کرد؟
خلاصه ماشینی:
راولـز نيـز در کتـاب خود تحت عنوان نظريه اي دربـارة عـدالت (A Theory of Justice) کـه راجـع بـه فلسـفۀ سياسي است ، به مفاهيم متنوع عدالت سياسي در سنت فلسفي اشاره ميکند و آنها را بـا شـرايط منصفانه و برابر شهروندان ، که در وضعيت تصميم گيري قرار گرفته اند، تطبيق ميکنـد.
به عبارت ديگر، افراد در چنين وضعيتي ، تحت شرايط منصفانه و برابـر قراردارند و بنابراين ، تصميمي مشابه اتخاذ مي کنند و براي آنها مفهوم عدالت و عمل بـه عـدالت ، بهترين چيزي است که فراروي خود خواهند ديد.
نخستين اصل عدالت براي افلاطون ، آن گونه که با حفظ امکان ارتقاي خيـر فـردي در جامعه مرتبط است و اصل دوم ، آن گونه که با افزايش ايـن خيـر در ارتبـاط اسـت ، بـه قـرار زيـر ميباشند: ١- هر عضو جامعه ، نيازمند ايفاي نقشي در طبقۀ اجتمـاعي خـود اسـت و ايـن نقـش ، توسط سرشت و استعداد فرد معين ميشود(٤٣٤ ,١٩٩٢ ,Plato).
بـه عبـارت ديگـر، هـر فـرد در جايگاه خود در طبقه اي که قرار دارد به ايفاي نقش خود ميپـردازد و بسـته بـه نقشـي کـه ايفـا ميکند از مزايا و حقوق متناسب با آن نقش بهره مند ميگردد؛ نظم اجتمـاعي موجـود در جامعـۀ افلاطوني، ايده آلي است که او فرا روي خود قرار ميدهد؛ سـپاهيان ، پاسـداران و پيشـه وران ، هـر کدام در جامعۀ افلاطوني طبقه اي را تشکيل ميدهند که هر فرد در طبقۀ اجتماعي خود از حقـوق و مزايا و سعادتي که به دست ميآورد، راضي است ؛ اين رضـايت افـراد، هرچنـد رضـايت درونـي نباشد، با اين حال عين عدالت است و چنين جامعه اي عادل است .