چکیده:
نادیدهگرفتن بسیاری از مبانی اولیة معرفتی موجب کشیدهشدن معرفتشناسیهای غربی به شکاکیت و ناتوانی از اثبات شده است. مشخصة باورهای پایة معرفتی این است که این باورها نه قابل انکارند نه قابل اثبات و در همة گزارهها حضور دارند. دو اصل مبنایی در معرفت یکی توان اندیشه و دیگری اذهان دیگر است. هر کدام از این دو مبنا خود لازمههایی دارد که با مبانی تجربهگرایی و فطریگرایی در تعارض است. علامه طباطبایی با تبیین مبانی معرفتشناسی و استوارکردن آن بر علم حضوری انسان به خود و تصورات ذهنی خود، پاسخ قاطعی به پرسشهای مطرح در فلسفة غرب ارائه نمود؛ اما میتوان با تحلیل باورهای پایة معرفتی در چارچوب علم حصولی به اشکالات معرفتشناسی جدید پاسخ داد و درستی واقعگرایی را نشان داد؛ زیرا هرگونه شک در این مبانی منجر به زیر سؤالرفتن هر نوع معرفت و شکلگیری شکاکیت می گردد.
خلاصه ماشینی:
"در اینجا نیز باز همان مسئله مطرح است که اگر منظور آن است که عقل انسان قدرت هیچ نوع شناختی را ندارد، پس ملازمه بین لزوم سلامت دستگاه شناخت با صحت دانستههایمان را چه چیزی یا چه کسی کشف نموده و درستیاش را چه معیاری تضمین نموده است؟ هر استدلالی که بر عدم سلامت و کمال ذهن ارائه شود، هر قدر قویتر و محکمتر باشد، به همان اندازه سلامت ذهن و عقلی که استحکام و قوت آن را تشخیص میدهد، بیشتر تأیید میکند؛ لذا در درون خود، ضد خود را اثبات میکند که عقل من میتواند قضایا و گزارههای درست را از نادرست بشناسد؛ پس اینکه ذهن و دستگاه ادراکی من در سلامت است، اصلی است که به هیچ وجه امکان تشکیک در آن نیست.
او در آثار خود بهطوراختصاصی دربارة مسئله معرفت ما به وجود دیگر اذهان بحث نمیکند؛ اما استدلال کلی او این است که ما تأثرات و صورتها را دریافت میکنیم و چون خداوند تمایلی فطری در ما نهاده است تا آنها را به علل مادی خارجی نسبت دهیم، پس علل مادی خارجی باید وجود داشته باشند؛ زیرا اگر قرار باشد خداوند این تمایل فطری را به ما عطا کرده باشد و با وجود این در همان حال این تأثرات را بهطورمستقیم و بیواسطه به وسیله فعل خودش ایجاد کرده باشد، او یک فریبکار خواهد بود و اگر از دکارت خواسته شود، بیشک با توسل به صداقت الهی، استدلالی برای وجود اذهان دیگر ارائه خواهد کرد (Copleston, 1965, vol."