چکیده:
هم زمان با بنیانگذاری اشاعره، ابومنصور ماتریدی سـمرقندی (متوفـای ٣٣٣ق) مـذهب کلامی ماتریدیه را تاسیس کرد. او نظریه های متفاوت، ولی نزدیک به مـذهب کلامـی اشعری ارائه داد. یکی از این نظریـه هـا، مسـئلة معرفـت بـه خداسـت . یکـی از شـارحان برجستة اندیشه های ابومنصور ماتریدی، ابومعین نسفی است . نقد تعریـف هـای متکلمـان از علم و معرفت ، یکی از فعالیت های اوست . مسـئلة اصـلی او شـناخت تمـایز مفهـومی میان دو اصطلاح علم و معرفت و راههای دستیابی به آنهاست . نسفی می کوشد دیـدگاه متفاوتی ارائه دهد و میان ایمان و معرفـت نیـز رابطـه ای اسـتوار و عقلانـی ترسـیم کنـد. برخی از نظریه های ابومعین درخور توجه است ؛ ولی درنهایت نتوانسته دستگاه استوار و نظریــة بــدیلی بــرای علــم و معرفــت بــه خــدا ارائــه دهــد کــه متمــایز از دیــدگاههــای نظریه پردازان بزرگ اشعری و معتزلی باشد؛ ازاین رو تعـاریف آنهـا را بـا انـدکی تغییـر می پذیرد. به رغم وجود دیدگاههای قابل دفـاع، مهـم تـرین نقـدهای جـدی در بررسـی آرای ابومعین ، استفادة هماهنگ و منطقی نکردن از تعریـف واژگـانی علـم و معرفـت ، تعریف دوری علم و معرفت ، تکیة خلل پذیر بر «علم محدث استدلالی » و «علم محـدث ضروری»، مخالفت جدی با الهام و شهود به عنوان راه رسیدن به معرفت ، نداشتن دلایل موجه برای نفی شهود، اضطراب در تعریف ایمان و عدول از تعریف معرفت در قول به وجود معارف فراعقلی است .
خلاصه ماشینی:
"البته او دو توجیه برای همسانی مفهومی «علم » و «معرفت » آورده ؛ به این شرح که بر مبنای نظر لغویان ، علم و معرفت به یک معنا هستند؛ همچنین به دلیل علـم تفصیلی خداوند بر معلومات ، او عارف به همه چیز نیـز هسـت ؛ امـا بـه نظـر او، ایـراد ١٠٢ اصلی ، این است که اسما و صفات ، توقیفی هستند و نمی توان به دلخـواه ، هـر اسـم یـا صفتی را بر خدا اطلاق کرد (نسفی ، ١٤١١ق ، ج١، ص٦ ـ ٧).
چالشی که ابومعین با آن روبه روست ، پاسخ به این پرسش اسـت کـه آیـا جهـل بـه کیفیت بسیاری از امور، مانع دلیـل آوردن و تصـدیق نیسـت ؟ او بـرای رهیـدن از ایـن مشکل بسیار بزرگ ، به سمت خبر صادق می رود و آن را یکی از راه هـای علـم معرفـی می کند (همان ، ص٣٧ ـ ٣٨).
امـا واقعیـت ایـن است که او قائل به توقیفیت اسما و صفات است و مشکل اینجاسـت کـه نمـی تـوان از طریق استدلال به اطلاق «عالم » بر خدا و عدم اطلاق «عارف » بر او در متون دینی اثبات ١١٤ کرد که این دو از نظر معنایی مترادف نیستند؛ زیرا می توان پذیرفت که علم و معرفت از / نظر معنایی مترادف باشند؛ اما خداوند فقط صفت عـالم بـودن را بـرای خـود برگزیـده است ؛ درنتیجه نقد ابومعین بر باقلانی در تعریف علـم بـه معرفـت وارد نخواهـد بـود."