خلاصه ماشینی:
") عشق عبله تنها چیزی است که عنترة در این عالم برای خود میخواهد و حاضر است برای رسیدن به او تمام اوامر پدرش را انجام دهد، اما چه کند که وعدههای عمویش به وعدههای عرقوب ماند تا وعدههای راستین؛ گذشته از آن، آزردگی خاطر شاعر برای این است که نکند که عبله نیز از رنگ سیاه او بیزار باشد: وإن عابت سوادی فهو فخریولی قلب أشد من الرواسی لأنی فارس من نسل حاموذکری مثل عرف المسک نامی (عنترة، 1423: 126) ( اگر عبله نیز رنگ سیاهم را عیب شمارد، [باید به او بگویم که] این رنگ، افتخار من است؛ زیرا من سوارکاری شجاع از نسل حام هستم، و قلبی مستحکمتر از کوههای استوار دارم و یاد اعمال نیک من مانند مشک در همهجا پخش میشود و همگان آن را نیکو میدارند.
شاعر در اینجا نیز از اسلوب استدلالی برای اقناع عبله استفاده میکند؛ ساختار استدلالی این ابیات را میتوان به این صورت ترسیم کرد: نتیجه: (خاطرنشان کردن به عبله که رنگ سیاه، عیب نیست) ← دلیل اول: (من از نسل حام فرزند نوح(ع) هستم و در عین حال سوارکاری شجاعم) ← دلیل دوم: (قلبی استوار دارم و از هیچ کس باکی ندارم) ← دلیل سوم: (همه جا ذکر اعمال نیک من است) در دید شاعر نه تنها میدان جنگ، هراسناک نیست بلکه او را به وجد میآورد: و ضرب و طعن تحت ظل عجاجةو تلمع فیها البیض من کل جانب کجنح الدجی من وقع أیدی السلاهبکلمع بروق فی ظلام الغیاهب (عنترة، 1423 :77) ( همچنین جنگ با شمشیر و نیزه در زیر غبار مانند شب که حاصل از برخورد پاهای اسبان دراز است، [مرا به طرب و شادی وا میدارد]؛ غباری که شمشیرها در کرانههای تاریک آن مانند درخشش آذرخشها در پرتو تاریکی، میدرخشند."