چکیده:
این مقاله به عنوان یکی از آثار کلاسیک در فلسفه آموزش و پرورش تطبیقی به مقایسه
دیدگاه اسلام با مدرنیسم میپردازد. نویسنده از یک سو میکوشد تا با واقعنگری اما
ژرفاندیشی، آموزههای اصلی مدرنیسم درباره آموزش را بررسی و با نگاه انتقادی معرفی
کند و از سوی دیگر با مراجعات مکرر به متن قرآن، فلسفه تربیت اسلام را مطرح، و
امکان مقایسه را برای خواننده فراهم نماید. باتوجه به گسترش دیدگاههای انتقادی
نسبت به مبانی عملکردها و دستاوردهای آموزش و پرورش مدرن که در سالهای آغازین سده
بیست و یک شدت یافت به نظر میرسد نویسنده توانسته است با استفادة بجا از متون
اسلامی به نوعی پیشبینی درست نسبت به چیزی بپردازد که آموزش و پرورش مدرن از خود
برجای میگذارد.
خلاصه ماشینی:
"مسئله وجود گرایش عقلگرایانه محض در آموزش و پرورش پیش از هرچیز بر این واقعیت بنا شده است که انسان با سرشت منحصر به فرد و جامع خود صرفا مخلوقی عقلگرا نیست و بسیاری از امور زندگانیش مثل عشق، هنر و مرگ را نمیتوان به روشی عقلگرایانه تعریف و مشخص کرد (سوفیا [7]، 1975).
ایدآلیسم که مدعی است «ذهن واقعیتی است که باید در زندگی به کار بسته شود»، چگونه میتواند وقتی در قید دنیای تجربهپذیر قرار دارد و واقعیت حقیقت، حقیقت است، کاملا از ادراکهای ذهنی ما مستقل باشد؟ یا چگونه کسی میتواند از پراگماتیسم، که حقیقت را برحسب عمل یا سودمندی عملی تعریف میکند، پیروی کند؛ آن هم وقتی همه مردم همواره پیش از اینکه عمل کنند و قبل از اینکه به فایدة عمل بیندیشند در جستجوی آنند که به هرحال معنایی برای اقدام خود بیابند؟ یا چطور میتوانیم از اگزیستانسیالیسم، که مدعی آزادی بشر به عنوان راهی برای زندگی است، سخن بگوییم، وقتی میبینیم هستی در این دنیا به ما تحمیل شده است و ما ـ به عنوان موجودات بشری ـ کمترین حق انتخابی برای آمدن به دنیا و رفتن خود از این دنیا نداریم؟ اتفاقی نیست که «به دنیا آمدن» در بسیاری زبانها به عنوان فعل لازم[12] به کار برده میشود؛ همان گونه که فریتجوف شاون میگوید: «انسانی که خود را انتخاب میکند چرا نمیتواند به انتخاب چیزهای دیگری به جز آنچه انتخاب کرده است، دست بزند؟» (شاون، 1969: 17) البته، گفتن این واقعیت که آمدن به این دنیا چون رفتن از آن، انتخابی نیست که به دست انسان صورت بگیرد به معنی تن در دادن به جبرگرایی نیست."