چکیده:
اين نوشتار به دنبال اثبات عقلاني بودن قضاياي حسن و قبح و ردّ عقلايي بودن آنهاست. ابتدا ديدگاه حکمايي همچون فارابي، ابنسينا و محقق طوسي مطرح شده که قضاياي حسن و قبح را از مشهورات دانستهاند. سپس به دو تفسير از ديدگاه حکما اشاره شد: حکيم لاهيجي قضاياي حسن و قبحْ را يقيني و حتي بديهي ميداند، اما محقق اصفهاني اين بحث را از مشهورات بهشمار ميآورد. حق آن است که از کلمات حکما، عقلاني بودن قضاياي حسن و قبح در کنار عقلايي بودن آنها فهميده ميشود؛ چه آنکه يک قضيه ممکن است از يک جهت جزو يقينيات باشد که صدقش با برهان اثبات گردد و از لحاظي ديگر، جزو مشهورات باشد که واقعيتي جز شهرت و تطابق آراي عقلا نداشته باشد. در ادامه، به بررسي ادلة محقق اصفهاني پرداختيم. اين دليل را که چون قضاياي حسن و قبح بديهي نيستند پس مشهورياند، نپذيرفتيم؛ چون نميتوان از عدم بداهت، عدم عقلي بودن را نتيجه گرفت. دربارة دليل دوم که عقلا صرفاً به سبب حفظ نظام اجتماعي به حسن و قبح حکم ميکنند، روشن شد که عقلا در اعتبار احکام به مصالح و مفاسد واقعي توجه دارند، ازاينرو حکم آنها منشأ عقلاني دارد و صرفاً برخاسته از اعتبار نيست.
This paper intends to prove the noetic nature of the theorems of virtue and indecency and to refute their being rational. First، the viewpoints of such scholars as Alpharabius، Avicenna، and Muhaqiq Ṭūsī who have considered the theorems of virtue and indecency as being among the generally accepted premises have been presented. Next، two interpretations from the viewpoint of those scholars was mentioned: Lāhījī views the theorems of virtue and indecency as being certain and even obvious. However، Muḥaqiq Isfahani considers this issue as generally accepted. The truth is that one can understand the rationality and noesis of the theorems of virtue and decency in the words of the famous Islamic scholars، because one theorem may from one aspect be among the certainties which its truth is proven with definite proof and from another perspective، it is among the generally accepted premises which has no reality except fame and conformity with the opinions of the wise. Furthermore، the reasoning of Muḥaqiq Isfahani has been dealt with. This argument that because the theorems of virtue and indecency are not obvious so then they are generally accepted has not been accepted، because one cannot conclude irrationality owing to the absence of obviousness. As for the second argument which states that the wise pass verdict on virtue and indecency purely on the grounds of preserving the social order، it became clear that the wise، in relation to the validity for the verdicts، pay attention to the real interests and corruptions. Therefore، their verdict has a rational origin and is not purely derived from validity.
خلاصه ماشینی:
"حال اگر قضایای حسـن و قبح از مشهورات صرف و مبتنی بر بنائات و اعتبارات عقلا باشند نه نفس الامر، ارائۀ برهان چه معنـایی خواهد داشت ؟ این مطلب ، دقیقا از کلام خواجه در اساس الاقتباس نیز استفاده می شود: مشهورات حقیقی مطلق چنان که عدل حسن است و ظلم قبیح ؛ و این حکم به حسب مصالح جمهور یـا بـه سبب عادات فاضله و اخلاق جمیله که در نفوس راسخ باشد یا به سـبب قـوتی از قوت هـای نفـس ناطقـه غیرعقلی مانند رقت یا حمیت یا حیا یا غیر آن مقبول بود به نزدیک همه کس و بر جمله به نزدیک عقل عملی صحیح باشد و اما به نزدیک عقل نظری بعضی صادق بود و بعضی کاذب و آنچه صادق بود باشد که صدقش به برهانی معلوم شود (طوسی ، ١٣٦١، ص ٣٤٦).
عبارات نقل شده از حکمـای نـام برده ، بـر وقـوع برهـان در قضـایای اصلی اخلاقی (حسن عدالت و قبح ظلم ) دلالت صریح دارد؛ یعنی همۀ آنهـا بـه تعـدد حیثیت هـا در یـک قضیه اشاره کرده و پذیرفته اند که یک قضیه ممکن است از یک جهت جزو مشـهورات صـادق باشـد کـه صدقش با حجت و برهان اثبات گردد و در نتیجه جزو قضایای یقینی هم به شمار آیـد و از لحـاظی دیگـر، از جمله مشهورات صرف تلقی گردد که واقعیتی جز شهرت و تطابق آرای عقلا نداشته باشد."