چکیده:
اهمیت شناخت ماهیت اشیا تا بدانجاست که حتی گاهی انسان را از اقامه استدلال برای اثبات خصوصیات متعدد برای امر مورد نظر، بینیاز میسازد. «عدالت» از زیربناییترین دغدغههای فکری بشر در حوزه اخلاق و اجتماع به شمار میآید که درباب خصوصیات و ویژگیهای آن بسیار گفته شده؛ اما تبیین ماهیت عدالت گاهی مورد غفلت قرار گرفته است. پرسش اصلی در این نوشتار، در باب ماهیت عدالت و چیستی آن است که با محوریت آرای ابنسینا به بررسی آن پرداخته و چنین نتیجه گرفته شده است که چون ابنسینا برای عدالت ماهیت مستقلی قائل نیست؛ بنابراین به تعریفی حقیقی برای عدالت نپرداخته است و سپس با رد این نظریه بوعلی که عدالت، اجتماع سه فضیلت عفت، شجاعت و حکمت است، به تبیین اصالت عدالت، و تفریع فضایل سهگانه مذکور بر آن پرداخته شده است. عدالت، حقیقتی است یگانه که در هر قوهای ـ و به اقتضای همان قوه ـ فضیلت خاصی از آن اعتبار میشود. بنابراین، اساس همه فضایل، عدالت است و سایر فضایل، از تجلیات عدالت به شمار میروند. در نهایت به نظریه «سیال بودن ماهیت عدالت» و همچنین «تفکیک عدالت از اعتدال» پاسخ داده شده و نیز به نسبت میان عدالت فلسفی و فقهی پرداخته شده است.
خلاصه ماشینی:
"توضیح اجمالی آن که ، ابن سینا عدالت اخلاقی را ـ مانند مشهور ـ به اجتماع سه فضیلت عفت ، شجاعت و حکمت تفسیر میکند که بر این اساس خود عدالت فضیلتی چهارم و در عرض فضایل دیگر به شمار نمیرود، بلکه اساسا فضیلتی منحاز و مستقل نیست ؛ اما بر اساس آنچه که این نوشتار تبیین میکند به نظر میرسد صواب آن است که عدالت را نه تنها فضیلت بدانیم ، بلکه آن را به عنوان تنها فضیلت به شمار آوریم ؛ به این بیان که عدالت ، فضیلتی است که انسان را در به کارگیری قوای متعدد به اعتدال وا میدارد و همین اعتدال در هر قوه ای به اسمی خاص خوانده میشود.
سؤالی که میتواند ارتباط این دو اصطلاح را موضوع تدقیق و تأمل قرار دهد، این است که آیا میتوان گفت که افراط و تفریط قوای نفسانی همان منهیات و منکرات شرعی است ؟ به تعبیر دیگر، هر آن چه که در شریعت الهی حلال و مجاز شمرده شده است ، آیا همان نقطه اعتدال فلسفی است ؟ و یا این که این دو اصطلاح (عدالت فلسفی و عدالت فقهی) هیچ گونه ارتباطی با یک دیگر ندارند و هر یک از منظر خویش و در حوزه و عرصه ای خاص سخن میگویند و به عرصه دیگری وارد نمیشوند؟ نظر دوم یعنی این که بین عدالت فقهی و عدالت فلسفی رابطه ای نیست و هر یک در کرانه ای خاص سخن میگویند، ممکن است بر این دلیل استوار باشد که چون فلسفه از حقایق حرف میزند، در حالی که فقه از علوم اعتباری به شمار میآید، و نیز به این دلیل که بین عالم حقیقت و عالم اعتبار رابطه ای وجود ندارد؛ بنابراین ، باید بین این دو اصطلاح ، تمایز گذاشت و هر کدام را جدای از دیگری و در علم خاص خود مورد بررسی قرار داد."