چکیده:
بنابر برخی دیدگاهها، عدالت بهمثابه قاعده فقهی میتواند در اجتهاد فقهی و استنباط احکام شرعی نقش داشته باشد. اما باید گفت ادله قرآنی در مقام بیان جعل حکم نیست و فراتر از حکمت احکام نخواهد بود. جای این ادله فقط در ملاکات احکام است. روشن است که با حکمت احکام نمیتوان دست به استنباط زد. حکمت فقط علت جعل است و آنچه علت حکم و قید موضوع در مرحله جعل است، میتواند تاثیری در استنباط داشته باشد. برخی فقیهان معاصر بهمنظور انکار قاعدهمندی عدالت اشکالاتی بیان کرده اند که بدانها پاسخ گفته شده است. در بررسی چالش حکمتانگاری عدالت باید گفت دیدگاهی وجود دارد که به نقشیابی حکمت در فرایند استنباط پرداخته است. در این دیدگاه، حکمت و علت در تعمیمبخشی تفاوتی با یکدیگر ندارند و تنها فرق میان آندو این است که حکمت، برخلاف علت، مخصّص نیست. همچنین عدالت حتی بهعنوان ملاک میتواند در فعلیت احکام غیرتعبدی دخالت داشته باشد. البته، اطلاق قاعده فقهی بر تاثیر ملاک بر گستره احکام غیرتعبدی متداول نیست. برای گذر از دوگانه علت/ حکمت، عدالت میتواند هدف شریعت باشد. دراینصورت، با نقد متنی، روح روایات باید با عدالتی که در قرآن آمده، توافق داشته باشد.
According to some viewpoints، Justice qua jurisprudential principle qualifies for playing its role in deducting Islāmic rulings. Nevertheless، Qur’ānic arguments do not undertakeordaining the Islāmic laws; rather، the maximum we can expect fromthis scripture is the philosophy of a ruling. Certainly، merely knowing these philosophies does not suffice for deduction of Islāmic decrees. Philosophy is just a cause for ordaining the law، not the law itself. The one that is reliable for deducting the law is the cause and the condition of a subject. Contemporary scholars pose several objectionsagainst Justice to be as a principle. Fortunately، these objections are answered adequately. Regarding the problem of Justice as Philosophy of rulings، it is worthy to mention that there is a viewpoint which has sought the role of philosophy of Islāmic laws in the process of deduction. This outlook holds that there is no difference between cause and philosophy regarding generalization. Rather، the only difference is that philosophy، in contrast to the cause، does not particularize. Furthermore، Justice، even as a criterion، qualifies for actualization of non-devotional prescripts. Yet، it is not prevalent to attribute "Principle" to the impact of criterion on the scope of non-devotional prescripts. Intending to bypass the dichotomy of Cause-Philosophy، Justice can be put as the goal of Shariʿah. In this case، while criticizing the text، traditions (Ḥadīths) ought to be in compliance with the spirit of the Qur’ānic justice.
خلاصه ماشینی:
"دخالت قید عدالت در موضوع حکم در مرحلۀ جعل کاملا معقول و ممکن است؛ اما مهم آن است که باید ادلۀ لفظی و خطابات شرعی را با دقت ملاحظه و تحلیل نمود که آیا عدالت قید در موضوع احکام است که با نبود آن و تلقی ظلم ازسوی مکلف، حکم به فعلیت نرسد یا آنکه عدالت فقط در عالم ملاکات قرار دارد و تنها میتواند حکمت جعل یعنی علت یا اقتضای جعل باشد نه علت حکم؟ نکتۀ قابلتوجه آنکه، هیچ الزامی بر مولا نیست که هر قیدی در ملاک را قید در جعل و موضوع حکم قرار دهد.
بنابراین، استخراج حکمت اگر در امور تعبدی نیست یا اموری نیست که تنها بیان آن از شارع رسیده (یعنی از اموری نیست که مصلحت در آن مخفی و چگونگی ملاک آن مبهم است) یا کشف حکمت به درجهای میرسد که موجب اطمینان به مصلحت آن بهصورت منضبط است و از مجاری نص و با استناد به لفظ و رعایت قواعد مناسبت گرفته شده، وجهی برای مخالفت نیست؛ زیرا درمجموع، علم حاصل میشود که این حکمت از امور تشویقی و بیان مصلحت تخلفپذیر نیست و درحقیقت، چیزی شبیه به علت منصوصالعله است (ایازی، 1386: ص530؛ فضلالله، ۱۴۱۹ق: ص45).
در اینجا اساسا قصد ورود به مباحث تفصیلی «مقاصد شریعت»، مانند آنچه شاطبی و ابنعاشور بدان پرداختهاند، نداریم؛ بلکه با این پرسش روبهرو هستیم که چنانچه عدالت براساس آیات قرآن بهعنوان هدف شریعت عنوان شود، آیا چالش حکمتانگاری عدالت نیز در اینجا رخ مینماید؟ در پاسخ میتوان گفت دوگانۀ علت/ حکمت تنها در خطابهای حکمی معنا مییابد.
در عدالت بهمثابۀ هدف، چالش حکمتانگاری موضوعا رخ نمینماید؛ زیرا عدالت هدف و از مبادی ثابت شریعت بهشمار میرود و یک خطاب بهعنوان قید حکم نیست تا این قید مورد تحلیل علت یا حکمت بودن واقع شود."