چکیده:
تفسیر فلسفه سیاسی هگل همواره مسئله ساز بوده است. در این میان تفسیری را می توان بهتر دانست که این مسئله سازی را بر اساس محور اصلی آن آشکار کند. به نظر می رسد یکی از اساسی ترین تمایزها میان سنت قدمایی قانون طبیعی و سنت مدرن حقوق طبیعی، از نوع انسان شناسی فلسفی آن ها ناشی می شود. در مورد فلسفه سیاسی هگل نیز می توان این پرسش را تجدید کرد؛ اینکه «آیا فلسفه حق مستلزم نوعی انسان شناسی فلسفی است یا خیر؟»، آشکار است که این پرسشی بنیادی و فراگیر است. اما یکی از مقدمات طرح این پرسش، بررسی نسبت فلسفه سیاسی هگل با دو سنت کلی پیش از آن است. این نوشته به تحلیل این نسبت از منظر نظام مندی فلسفه حق می پردازد؛ و به دلایلی که خواهد آمد این نظام مندی را از نظر روش مندی مد نظر قرار می دهد. نتیجه این تحلیل صرفا صورت بندی دقیق تر همان پرسش خواهد بود: آیا خود نظام مندی - یا روش مندی - فلسفه سیاسی هگل مستلزم نوعی انسان شناسی فلسفی است؟
Hegel’s philosophy often gives way to handful of ambiguities. And particularly interpretation of Hegel’s political philosophy always is a problematic one. Assuming one of the fundamental differences between ancient tradition of natural law and modern tradition of natural rights is due to their philosophical anthropology، it is possible to ask this question again as regards Hegel’s political philosophy: “Does Philosophy of Right entails some kind of philosophical anthropology?” Although it is a general question، but examining the relation of Hegel’s political philosophy to two considerable earlier traditions is a necessary step. This paper deals with the analysis of this relationship from the point of view of systematicity of philosophy of rights; and as we will see this systematic aspect is seen from its methodical perspective. The result of this analysis is an exact formulation of the foregoing question: Does the systematic – or methodical – aspect of Hegel’s political philosophy entail some kind of philosophical anthropology?
خلاصه ماشینی:
"دقت در این مسئله اهمیت دارد که بنا به روش هگل بایستی نسبتی ضروری میان طبیعت بیواسطه و طبیعت ذاتی یافت؛ چرا که هگل در ادامۀ همین بند میگوید: «یک سوءفهم رایج این بوده است، که گویا جامعه امری نیست که به نحو ضمنی و نیز به نحو صریح، سازگار با ذات روح و ضروری آن باشد، بلکه نوعی شر مصنوع است که آزادی اصیل را محدود کرده است» (همان).
وجه دیگر آن است که همان طور که در نظام هگل، منطق بر فلسفۀ طبیعت تقدم منطقی دارد، بایستی در تحلیل جستارمایۀ آزادی، طبیعت بیواسطۀ بشر را بالقوه معقول دانست؛ یعنی اگر هگل تقدم منطقی علم منطق را بر فلسفۀ طبیعت اثبات نمیکرد، آنگاه میتوانستیم بگوییم تنها تمایز هگل با سنت مدرن حقوق طبیعی، روشمندی دقیق آن است؛ چرا که هر دو با آغاز از طبیعت بیواسطه سعی در استنتاج طبیعت ذاتی دارند.
هگل میگوید: «از لحاظ وجه تاریخی حقوق موضوعه، مونتسکیو نگرش تاریخی درست و نظرگاه اصیل فلسفی را عرضه کرده است؛ اینکه قانونگذاری به طور کلی و تعینات جزئی آن را نبایست به صورت جدا و منتزع در نظر گرفت، بلکه بایستی به عنوان دقایق وابسته در درون یک کلیت واحد، یعنی در زمینۀ تمام دیگر تعیناتی بررسی کرد که قوامبخش نهاد یک قوم یا دوره است؛ در درون این زمینه است که آنها مدخلیت اصلی و نیز توجیه خود را مییابند» (Hegel, 1991: 29)."